بعد خبر به چاپ رسیدن کتابشاونقدر ذوق کردم که فقط روزشماری کردم برای نمایشگاه کتاب امسال.(باس بگم که این من خیلی وقته نمایشگاه کتاب نرفته(:)
دیشب وقتی دیدم اینو:
حساببیییی ذوق کردمکیه که وقتی همچین چیزی رو درباره نویسنده مورد علاقه اش میبینه ذوق نکنه؟
کلی فکر کردم
خواهری ی شهر دیگه و کلاس هم داره همون ساعت.
رفتم پیش مادریبرگشته بهم میگه:فکر میکنی چرا نمیبرمت برات عینک بخرم؟ چون ی سره کلت تو کامپیوتر و ایناست من: :| مامان:گفتم شاید عاقل شی.ولی انگار نه انگار-_- (یکی نیست بگه کیو از کور شدن میترسونی؟منو؟-_-)
خیلی ناراحت شدم.این نرفتن ها و نرسیدن به آرزو هام منو میکشه.ولی اگه من ماجده امبابایی رو راضی میکنم ببرتم(:
پ.ن اول:هم توی کانالش که عکسو جوری گرفتم آیدیش بیفتهو هم توی پیج اینستاش تیکه هاییی از کتاب و حتی ی تیزر هم درباره کتابش هست(: میتونید برید ببینید.(:
پ.ن آخر: میدونستم نمیتونه بیاد.ولی وقتی بهم گفت ماجده جان بد موقس اگه پنجشنبه بود میومدم.
یهو گریم گرفت و بهش گفتم:پس من چیکار کنم که هیشکی نمیبرتم:(
خودمم نمیدونم چمه:|
خدایا چرا من آدم نمیشم-_-
:'(
درباره این سایت