دانلود آهنگ



:)

نشستم خوندم.همه پیامایی که با وجود حذف خیلی از پست هام هنوز بودن.نشستم خوندم و باهاشون زار زار گریه کردم. با دعوا ها.با عذر خواهی ها.با مهربونی ها با همه تک تک نظرای باقی مونده.

به بهونه های مزخرفم پوزخند زدم و به دلداری های الکی خودم به خودم فوش دادمبه اون همه دروغ توی تک تک کلماتم.امروز توی این لحظه از زندگیم.واقعا نمیدونم چی بهتون بگم.امروز گذشتمو زیر پای همین وبلاگ خاک میکنم.امروز دیگه یادم میره چه جوری قلبمو شدی لعنتی چجوری اسم اون رو گذاشتی قرار وبلاگی.تو خودتو آروم کردی منم آروم میکنمچون من عذاب وجدانی ندارم.من خیلیا رو دارم کنارم.که اگه ته دنیا هیچ کدومشونم نباشن خاطره هاشون برام بسته.دیگه گریه نمیکنم.دیگه نمیذارم عذاب بکشم.میخوام واقعی خودمو دلداری بدمیادته بی نام ی روزی بهم گفتی نمیخوای به داد این ماجده برسی؟نمیدونم یادته بهت چی گفتم یا نه.ولی مهم نیس.مهم نیس همه حرفای گذشتم امروز واقعا میخوام به داد این ماجده امروز برسم. میخوام همه بدونن که قصه ماجده اونجوری تموم نشد.که هنوز ادامه داره.هنوز به خیلی از چیزای زندگیش نرسیده.امروز صبح وقتی آنلاین شدم و داشتم وبلاگا رو میخوندم توی وبلاگ آقای پارادوکس به ی جمله برخوردم."حال امروز خودتون رو در یک جمله توصیف کنید"نوشتم:

ماهی که توی قطره های پایانی دریا با دل نا آرومش سر میکرد.و دلش میخواست باران برای سیراب کردن این دریا نبارد.با اینکه میدانست این باران تا ابد(پایانی ترین روز عمرش)خواهد بارید.حال هم اکنون من این است
اون ماهی صبح همون ماهی که دلش میخواست توی قطره های پایانی زندگیش نفس بکشه و در آخر اون قطره ها هم تبخیر بشن و دیگه چیزی نمونه.از الان خودش میره برای رسیدن به اقیانوس
امروز ایمیلتو لابه لای همون پیاما پیدا کردم منصوره.نمیدونم اون ایمیل رو چک میکنی یا نه.اما فقط میخوام بدونی که این قلب بخشیدتت.
امروز ایمیلتو پیدا کردم مسیو.بهت پیام دادم.بی خبر رفتی ولی خبر یا شایعه های رسیده ازت خوشحالم کرد و همین بسته:)
دو روزه که دنبالتم فاطمه.میدونم که دیر اومدمولی اگه اینجا رو میخونی بدون متاسفم.
.
من.حالم عالیه:)
درسته ته قلبم هنوز غم هست ولی به چشم هام قول خندیدن دادم:)من آدم بدقولی نیستم.

پی نوشت:خیلیا هستن که باید ازشون تشکر کنم.اون قدر زیادن که بهتره بگم ممنون دوستای وبلاگی:)میشه میتونید روی این من حساب کنید رفقا:)چون بهتون مدیونم:)


این وبلاگ همینجوری میمنه که هر روز بیام و قول امروز خودمو به خودم یادآوری کنم.که اگه منصوره و مسیو و فاطمه خبری ازشون شد از اون بالا خبرم کنن:)
ممنون خداااااااا ممنون بابت همه چی مهربون ترینممنون که هنوز نفس میکشم.مرسی که میتونم بخندم.مرسی که انقدر خوشبختم مرسیییییییییییییییی

حال من خوب است.امیدوارم حال شما  ها هم عاالی باشه:)

قالب این وبلاگ حالمو خوب میکنه:)
ممون که هنوز کنارمین.که اینجایین.که دنبال میکردید هنوز :)



فردا .ساعت7.به سوی سالن.مسابقه.تا ساعت3.خونه.استراحت.پس فردا.7 صبح.خداحافظی از خواهر جان که تا عید نمیبینمش.کلاس.تا 1.خانه مادربزرگ.من و مبینا و مامان حاجی .شب.خونه.خواب:|

+یعنی تنها چیزی که توی برنامه هام جا نداره درس خوندنه:|‍♀️
بعد به من میگن خرخون.باو یا شما ها خرخون ندیدین.یاکه هیچی اصن من سکوت من دیوار.من هیچ!

++پیشنهادم اینه که برم جان چندتا فیلم ببینم تا نرفته^_^

+++هوا ی جوری داره میره به سمت بهاری که دیگه آدم نمیتونه دعا کنه برف بیاد خخخخ^_^ ولی بازم الهی کلی برف بیاد^_^


++++برای عشقم که سرما خورده دعا کنید زودی خوب بشه^_^


+++++هیچ وقت به اندازه این روزا زندگی رو دوست نداشتم^_^شکرت خدا جونم:)

:))

*بعضیا هستن که تازه میفهمم بودنشون چقدر خنده دار بوده.الان که وقتی کامنت ها و جواباشونو به کامنتام میخونم و واقعا خندم میگیره:)ممنون که توی گذشتم بودید.چون باعث قطره ای از خنده امروزم شدید:)))


**این چند روز تعطیلی بدجوری تنبلم کرده خخخخخ دو ساعته دارم سعی میکنم به این فکر کنم که برم ادبیات بخونم‍♀️


***اوه اوه امروز چه کیکی درست کردیم خخخ بعد یک ساعت تلاش ناموفق برای رفتن از روی روش جدید مادر جانبالاخره بی خیال شده و کار را به مادر سپرده خخخخ حالا این هیچی فکر میکردم امشب چایی مو با کیک میخورم:| اما چایی نبات به دست شدم^_^


****خدایا هیچ وقت این اکیپ هفت نفره رو از من نگیر خخخخخ مخصوصا کیمیا رو اصن‍♀️

*****گاهی وقتا واقعا متحیر میشم از حرفایی که قبلا زده بودممتحیر میشم از این 96 روز و تغییرایی که درونم ایجاد شده


******راستی تم این کامپیوتره رو هم عوض کردم خخخخ عجیبه ولی آبیش کردم^_^الان که عکس بالاییه رو دیدم یادم اومد^_^



*******انقدر حالم خوبه که دلم نمیخواد این روزا رو ثبت نکنم:)


********دیگه چی بهتر از اینکه یگانه هم آن شد^_^ خخخخ


*********انقدری که من از دیدن لبخند هاتون خوشحال میشم که حد نداره:)

پس لبخند یادتون نره^_^

چند ماهی بود از دست اون ماجده ای که هی میگفت لبخند بزن لبخند بزن راحت شده بودیدا خخخخ گفتم که بگم حواسم هست:)))


**********میدونم که میدونی خدا جونم اینکه من هیچ وقت جیغ نمیکشم.که فریاد فقط بلدم بزنم خخخخ پس این بارم فریاد میزنم و میگم عااااشقتم^__________________^

هزاران بار هم بگم شکر کمه:) ولی خدایا ده ها هزاران بار شکرت^_^


97/11/23

20:55


پی نوشت:راستی توضیح وبلاگ رو هم عوض کردم:)


:)

نشستم خوندم.همه پیامایی که با وجود حذف خیلی از پست هام هنوز بودن.نشستم خوندم و باهاشون زار زار گریه کردم. با دعوا ها.با عذر خواهی ها.با مهربونی ها با همه تک تک نظرای باقی مونده.

به بهونه های مزخرفم پوزخند زدم و به دلداری های الکی خودم به خودم فوش دادمبه اون همه دروغ توی تک تک کلماتم.امروز توی این لحظه از زندگیم.واقعا نمیدونم چی بهتون بگم.امروز گذشتمو زیر پای همین وبلاگ خاک میکنم.امروز دیگه یادم میره چه جوری قلبمو شدی لعنتی چجوری اسم اون رو گذاشتی قرار وبلاگی.تو خودتو آروم کردی منم آروم میکنمچون من عذاب وجدانی ندارم.من خیلیا رو دارم کنارم.که اگه ته دنیا هیچ کدومشونم نباشن خاطره هاشون برام بسته.دیگه گریه نمیکنم.دیگه نمیذارم عذاب بکشم.میخوام واقعی خودمو دلداری بدمیادته بی نام ی روزی بهم گفتی نمیخوای به داد این ماجده برسی؟نمیدونم یادته بهت چی گفتم یا نه.ولی مهم نیس.مهم نیس همه حرفای گذشتم امروز واقعا میخوام به داد این ماجده امروز برسم. میخوام همه بدونن که قصه ماجده اونجوری تموم نشد.که هنوز ادامه داره.هنوز به خیلی از چیزای زندگیش نرسیده.امروز صبح وقتی آنلاین شدم و داشتم وبلاگا رو میخوندم توی وبلاگ آقای پارادوکس به ی جمله برخوردم."حال امروز خودتون رو در یک جمله توصیف کنید"نوشتم:

ماهی که توی قطره های پایانی دریا با دل نا آرومش سر میکرد.و دلش میخواست باران برای سیراب کردن این دریا نبارد.با اینکه میدانست این باران تا ابد(پایانی ترین روز عمرش)خواهد بارید.حال هم اکنون من این است
اون ماهی صبح همون ماهی که دلش میخواست توی قطره های پایانی زندگیش نفس بکشه و در آخر اون قطره ها هم تبخیر بشن و دیگه چیزی نمونه.از الان خودش میره برای رسیدن به اقیانوس
امروز ایمیلتو لابه لای همون پیاما پیدا کردم منصوره.نمیدونم اون ایمیل رو چک میکنی یا نه.اما فقط میخوام بدونی که این قلب بخشیدتت.
امروز ایمیلتو پیدا کردم مسیو.بهت پیام دادم.بی خبر رفتی ولی خبر یا شایعه های رسیده ازت خوشحالم کرد و همین بسته:)
دو روزه که دنبالتم فاطمه.میدونم که دیر اومدمولی اگه اینجا رو میخونی بدون متاسفم.
.
من.حالم عالیه:)
درسته ته قلبم هنوز غم هست ولی به چشم هام قول خندیدن دادم:)من آدم بدقولی نیستم.

پی نوشت:خیلیا هستن که باید ازشون تشکر کنم.اون قدر زیادن که بهتره بگم ممنون دوستای وبلاگی:) همیشه میتونید روی این من حساب کنید رفقا:) چون بهتون مدیونم:)


این وبلاگ همینجوری میمنه که هر روز بیام و قول امروز خودمو به خودم یادآوری کنم.که اگه منصوره و مسیو و فاطمه خبری ازشون شد از اون بالا خبرم کنن:)
ممنون خداااااااا ممنون بابت همه چی مهربون ترینممنون که هنوز نفس میکشم.مرسی که میتونم بخندم.مرسی که انقدر خوشبختم مرسیییییییییییییییی

حال من خوب است.امیدوارم حال شما  ها هم عاالی باشه:)

قالب این وبلاگ حالمو خوب میکنه:)
ممون که هنوز کنارمین.که اینجایین.که دنبال میکردید هنوز :)



تا دیداری دیگر بدرود:)


پی نوشت:نبودنای آزار دهنده رو گاهی باید بی خیال شد

گاهی همینکه بودنت کسی رو آزار نده برای تمام جهانت بسته:)


امیدوارم هیچوقت بودنم هیچ یک از شما ها رو آزار نداده باشه:)))

قلبم اینجاست

و هر روز خواهم نوشت حتی دو کلمه:) (توی دفتر قلبم) :)))

ولی قبول کنید که وبلاگ نویسی نباید بشه تمام دنیام.آدما به چیزی بیشتر از دنیای مجازیشون نیاز دارن:)

برای رسیدن به موفقیت های بزرگ تر و رویاهای قشنگ باید خیلیییی تلاش کنم:)

حالم خوبه:)

حال دلتون هر لحظه و همیشه خوب:)

مراقب خودتون و دلتون باشید تا برگردما:)

گاهی سر میزنم.خبری بود.کاری داشتید

برام پیام ذارید:)

فعلا:)))


فکر میکنم این سوالا باعث شد خودمو بهتر بشناسم.هر چند که ی چیزایی رو بدجور یادم اومداینا رو صرفا نوشتم که یادم نره امروز به این سوالا چه جوابی دادم.که فردا روزی بیام بخونم و از تغییرات افتاده یا نیفتاده درونم.لذت ببرم و به تک تک روزام لبخند بزنم:)

نوشته شده در تاریخ:97/12/3

16:56



بیوگرافی کامل خودت رو بگو؟بیوگرافی کامل دقیقا یعنی چی؟من هر چی بگم که همه ماشالله بهتر از خودم میدونن‍♀️

 

دوست داشتی اسمت چی باشه؟اسممو دوست دارمولی شاید دلارام:)شاید چون دوست داشتم به جای اینکه بزرگوار باشم و انقدر بقیه رو ببخشم مایه آرامش مادرم باشم یا هر چی:)

 

یکی از جالبترین خاطرات دوران کودکیت را بگو بچه بودیم من و آبجیم باس شب زود میخوابیدیم منتها تلویزیون داشت ی فیلم میداد(یادم نیست دقیقا چی بود)فقط میدونم که خیلییی مشتاق بودیم که ببینیمبابام هی میگف برید بخوابید و غیر اما کو گوش شنوا:| آخر سر پاشد درو قفل کرد که مثلا ما بخوابیم خخخ:| هیچی دیگه تا درو قفل کرد استرس به من وارد شد دشوریم گرفت حالا دره هم دیگه باز نمیشد:|‍هیچی دیگه درو شدن منو شوت کردن دشویی:| نمیدونم چرا یهو این خاطره یادم اومد.ولی خب از اون موقع به بعد بقیه یاد گرفتن هیچوقت درو رو من قفل نکنن‍♀️‍♀️


وقتی خودت را توی آینه میبینی چه احساسی داری؟هزاران بار بیشتر عاشق خودم میشم:دی️‍

 

چه غذاهایی را دوست داری؟باقالی پلو با مرغ های مامانمو.قیمه نذری.پیتزاکباب تابه ای و ته دیگ سیب زمینی:| (خودش ی غذای کامله اصن)


موقع تفریح چه کارایی می کنی؟ چه نوع تفریحی دقیقا؟سوال کمی ایهام داشت:دیاگه منظورت اینه که تفریحام چیه باس بگم فیلم میبینم و به شدت دوس دارم کتاب بخونم و آهنگ گوش کنمنودلیت درست کنم و بخورمبرم بیرون پیاده روی.یا برم سرمو بذارم روی بالشتم و بی صدا گریه کنم:|(اینم تفریحه)

 

از کدوم یکی از آلات موسیقی خوشت میاد یا دوست داری یادش بگیری؟ قطعا پیانو و گیتار:)))



علایقت توی زندگی چیه؟کتاب خریدن رفتن به شهر جدید و موزه و کلا جاهای جدید رو دوست دارم.ساعت ها زل زدن به ماه و خب خیلییی چیزای دیگه:))


بهترین و بدترین خوابی که دیدی چی بود؟بهترین خوابی که دیدم این بود که پدربزرگم اومده بود کنارم و ی دل سیر داشتم باهاش درد دل میکردم سفت دستشو گرفته بودم و وقتی چشمامو باز کردم و دیدم نیس.و دستی که هوای خالی توش موج میزد:) ولی خواب قشنگی بود.

بدترین خواب هم قشنگ ترین خواب بود برام ی زمانی:خواب دیدم بعد کلی سوال پیچ کردن بقیه فهمیدم سرطان دارم.و همه اینا رو فقط از مهربون شدن یهویی بقیه فهمیدماز اینکه دیگه لهم نمیکردن.اما خیلی عجیب بود که عمر اون همه مهربونی دو روز هم نبود چون من زود مردم.و بعدش همیشه بهت(حیرت) میکردم که چرا همینجوری به همدیگه محبت نمیکنیم و عشق نمیورزیم.باید حتما بلایی سر کسی بیاد؟ توی اون زمان بهترین خوابی بود که دیده بودممرگ:)اما الان بدترینه:)


 

اگه 10 میلیارد داشته باشی چه کارایی میکنی؟ اوووووم خب اولش میرم ی عالم کتاب میخرم و به کتابخونه هایی که کتاب های کهنه توش موج میزنه کمک میکنم.برای خودم پیانو و گیتار میخرم.ی عالم عروسک میخرم و از ی جای این تهران شروع میکنم و هر بچه ای رو که دیدم بهش ی عروسک میدم(احتمالا از اون پایین پایین ترین قسمت های این شهرو.)بقیش رو هم میذارم تو بانک بعدا براش فکر میکنم:|(اصن چیزی میمونه؟)


 

دوست داری اسم بچه هاتو چی بذاری؟دلارام آهان راستی چن روزی ی بچه هه رو تو اتوبوس میدیدم اسمش بردیا بود.شاید اگه پسر داشته باشم اسمشو بذارم بردیا.خیلییی دلم میخواد به شیرینی اون بچه هه باشه:)))


دوست داشتی غیر از شهر خودت بچه کدوم شهر باشی؟خیلییی دلم میخواس کنار قبر حافظ باشم پس  قطعا شیراز:)شاید هم توی ی شهر کویری توی جنوب ایران.و یا شاید توی یکی از کشور های خارج از ایران.آمستردامیا.نمیدونم:) ولی بیشتر از همه دلم میخواست شیراز زندگی کنم:)



دوست داشتی چه رشته ای و کجا قبول میشدی؟ هنوز کلی وقت دارم برای رسیدن به خواستم:) و اونقدر هدف های مختلف دارم که از این سوال میگذرم خخخخ



بهترین و بدترین روز زندگیتو توضیح بده؟بهترین روز روزی بود که خانوادگی رفتیم پل طبیعت.تابستون همین امسال بود:)

بدترین روز روز بعد مرگ مامان بزرگم بود که به زور فرستادنم مدرسه و نذاشتن برای آخرین بار بینمش.هعیییی. مردم و مردم.



آینده ات برای روزی که 30 ساله شدی چیه؟دلم میخواد شروع کنم.برم و کل جاهای این کشور رو بگردم:)

 

آخرین باری که با تمام وجود گریه کردی و خندیدی کی بوده؟گریه رو یادمه.جمعه 97/11/26 بود. خنده رو.خب یادم نمیاد از ته دل کی خندیدم.من زیاد میخندم.ولی خب از ته دل هم با کیمیا زیاد میخندمولی خب تاریخ یادم نیس:)


 

علم بهتره یا ثروت؟چرا؟هیچکدام.چند تا آدم با معرفت دور و ورت باشن بهتر از علم و ثروت و همه چیه.ولی خب توی این گرونی ثروت هم خوبه.

 

به کدوم شهرهای کشورمون دوست داری سفر کنی؟همههههههه&_&



سرگرمی مورد علاقه ات چیه؟ برم بسکتبال بازی کنم.برم شهربازی فیلم سه بعدی ببینم یا ی فیلم دان کنم توی خونه بشینم ببینم.یا.

 

طرفدار کدوم ورزش و تیم ورزشی هستی؟ورزش بسکتبال:|تیم ورزشی هم زیاد تو نخش نیستم:)

 

تا حالا چند تا دروغ گفتی؟بزرگترینشون چی بوده؟من پنهون کاری دارم.ولی دروغ.دروغام در حد اینه که مامان میگه ناهار خوردی.میگم عاره ولی هیچی نخوردم.یا .نمیدونمشاید هم هست من یادم نمیاد.

 

دوست داری جای کدوم شخصیت کارتونی باشی؟خخخ نمیشه از خودم شخصیت کارتونی بسازن مثلا؟خخخخخ



موسیقی  مورد علاقه ات و خواننده های مورد علاقه ات چیه؟ایهام.چاوشی.چارتار.بقیه رو هم تک و توک گوش میدم:)))

 

اگر به 7 سالگی برگردی چه کارایی انجام نمیدادی؟دلم میخواست میتونستم به دو سه سالگی برگردم:)ولی از هیچ کاریم پشیمون نیستم:)

 

فرض کن قراره فیلم زندگیتو درست کنن به نظرت اسمش چی باشه؟گرمای قلب یک دختر:)



از چه چیزی تو زندگیت بیشتر از همه میترسی؟از اشک و مرگ همه اطرافیانم و هر کسی که میشناسم.حتی اگه ازش متنفر باشم.

ولی فارغ از این آدم ترسوییم.

 


دوست داری چی هدیه ای بگیری و بهترین هدیه ای که تا الان گرفتین چی بود؟بهترین هدیه شاید ی لبخند و مهربانی که همیشه نفهمیده بودمش بودولی خب همیشه از اینکه هدیه بهم کتاب بدن یا ی خاطره خوب از هر آدمی در خاطرم ثبت بشه خوشم میاد:)البته ی چیزی هست که نمیدونم اسمشو چی بذارمیکی از دوستام برام درستش کردخیلییی دوسش دارم:)

 

اگه از بهترین دوستت بخوای تورو توصیف کنه به نظرت درباره ی تو چی میگه؟قطعا میگه ی دختر احساسی زودرنج مهربون.

 

اگه تا الان کسی رو ناراحت کردی یا از دست کسی ناراحت شدی توضیح بده؟بیخیال این یکی:)

 

دوست داری تا چند سالگی عمر کنی؟ از دوران پیری می ترسی؟نه نمیترسم.ولی خب اگه به من باشه دلم میخواد امروز آخرین روز زندگیم باشه.فقط چون دلم نمیخواد مرگ و ناراحتی کسیو ببینم

 

آشپزی بلدی چه غذاهایی؟این چه سوالیه دیگه از ی دختر میپرسید.آبرو واس ما نمیذاری تو بچههر چند که همه میدونن آی عم متنفر از آشپزی و غیر-__-

 

تا حالا تو زندگیت به کسی کلک زدی؟میتونی بگی؟نمیدونم اسمش کلکه یا نه.رمز گوشی مامانمو بلد بودم قایمکی میرفتم آن میشدم:|میومدم وبلاگم پست میذاشتم.ی بارم لو رفتم  بدجور و دیگه تموم شد-_-خخخخخ

 

از کدوم شخصیت کارتونی خوشت می آید؟ جودی رو خیلییی دوس داشتم:)بره ناقلا و مینیون ها.و بچه رئیس. آنه هم کارتونیشو دوست داشتم.سفید برفی رو هم خیلی دوس داشتم:|



بهترین دوستت در دوران زندگی؟خب من هیچوقت دوست صمیمی نداشتم.ولی بعضیا هستن که خیلییی دوسشون دارم.مثل یگانه.



بهترین دوستت داخل دانشگاه ؟به امید اون روز^_^


اولین باری که دانشگاه رو دیدی چه حسی داشتی؟ بازم به امید دیدن اون رووووز^_^

 

چقدر نظر بقیه درباره ی خودت برات مهمه؟نمیدونم ی موقعی خیلییییی.ولی خب الان آزارم میده ولی میگم به درک

 

اگه قرار باشه 3 تا آرزوت همین الان برآورده بشه ، آرزوهات چیه؟ پدربزرگمو ی بار دیگه در آغوش بگیرم.اطرافیانم تا وقتی که نفس میکشم نفس بکشن.و هیچوقت درد و رنجشونو نبینم:)زندگیمو چهار سال ببرم جلو:)

 

دلت میگره چیکار می کنی؟گریه میکنم.و مینویسم

 

از بین اساتید دانشگاه 2نفرو به عنوان بهترین و 2نفرو به عنوان بدترین بگو؟ اوه اوه خوبه دانشگاهی نشدم هنوز خخخخخ

 

چه مهارت هایی رو بلدی و دوست داری چه مهارت هایی رو یاد بگیری؟در حقیقت هیچی:| دلم میخواد برنامه نویسی رو یاد بگیرم.ی بازیکن حرفه ای بشم. خیلی دلم میخواد یاد بگیرم به صورت حرفه ای بنویسم:)

 

حاضری یک شب رو توی خونه ی متروکه ای که گفته می شود جن زده است  تنها بگذرونی؟من ترسو؟عمرا

 

اگر قرار باشه بمیری و امکان برقراری ارتباط با کسی رو نداشته باشی چیزی هست که به خاطر نگفتنش به کسی افسوس بخوری؟اوهوم خیلی دلم میخواست به بعضیا بگم از مهربونی من سو استفاده کردید از مهربونی بقیه سو استفاده نکنید نذارید ی دختر دیگه هزاران بار به خودش فحش بده توی دلش.و.

 

اسم کدوم یکی از اینها رو بی وفایی میگذاری؟ (فقط یکی رو انتخاب کن) ریا، بی تفاوتی ، خیانت

 

آیا آدمهایی هستند که اونقدر حسرت زندگیشونو به دل داشته باشین که بخواهید زندگیتونو باهاشون عوض کنید؟اونا کیا هستند؟الان و توی این نقطه زندگیم.نه:) هیشکی:)))

 

حاضرید یک پروانه زیبا رو بکشید و بالهاشو بکنید و در عوض به یک تعطیلات یک هفته ای مجانی هر جای دنیا که مایل باشید برید؟قطعا نه اگه قرار باشه یک سوسک رو له کنید چطور؟با اینکه میترسم .ولی شاید امتحانش کردم:)

 

آیا حاضرید 20 سال در اوج شادی و رضایت زندگی کنید به شرطی که درست بعد از این مدت بمیرید؟اوهوم راضیم:)

 

لذت بخش ترین رویای شما چی بوده؟بدترین کابوستون چی بوده؟(نمیخوام بگم.مگ زورههه)خخخخ

 

خونه شما با همه دار و ندارتون آتیش می گیره بعد از نجات عزیزاتون فقط می تونید یک چیز دیگه رو بردارید اون چیز چی میتونه باشه؟آلبوم خانوادگی:)

 

اگر بتونید نوع مرگتون رو انتخاب کنید چه جور مرگی رو انتخاب کردین؟ی مرگ پر از درد و رنج و سختی رو احتمالا

 

در زندگی بیشتر از همه مدیون چه کسی هستید؟ مدیون خدا.و شاید کسایی که دیگه نیستن کنارم.اما فک کنم بیشتر از همه مدیون خودم.


تنهایی شام خوردن یا تنها به سینما رفتن ! کدوم شما رو ناراحت میکنه؟جفتش.

 

ترجیح میدهید با کسی که از شما باهوش تره بازی کنید یا برعکس؟ترجیح میدم با کسی که از من باهوش تره بازی کنم:)

 

در زندگیتون بیشتر برای چی تلاش می کنید؟ پیشرفت ، امنیت ، عشق ، هیجان ، علم یا چیزهای دیگه ؟برای آرامش و لبخند همه اطرافیانم:)


اگه میتونستید سناریوی خواب امشبتون رو بنویسید چه موضوعی رو انتخاب می کردین؟ی سناریو یاد گرفتیا‍♀️نمیدونم موضوعش چی بوده.ولی قطعا پر از لحظه های شاد و خنده دار کنار مهم ترین افراد زندگیم بوده:)


هووووف چقدر طولانی بود:|


لگاریتم توی کتاب ما رسما هیچی نداره.بعد با اعتماد به نفس پا میشی میری چهارتا تست میزنی که از هر دو تا قطعا یکیش غلطه-_- خب همین کارا رو میکنید که آدم روحیش تضعیف میشه و رسما کنکور رو هم گند میزنه‍♀️

+با این روندی که من پیش میرم و تعداد سوالای زیادی که از حسابان تو کنکور میاد قطعا کمی از هدف هام فاصله میگیرم-_-


++باس برم مهمون داری کنم.
فردا امتحان حسابان داریم و بعد زدن این تستا و گند زدنم کلی استرس گرفتمهووووف

واااییی که چقده دلم تنگیده براتون^_^

خخخخ

همه چی عالیه فقط متاسفانه باید بگم نبودنمو کم بودنمو باید تحمل کنین^_^



+منصوره هم پیدا شد:)

فقط مونده مسیو.خخخخ یا خودتو نشون بده یا خودم پیدات میکنم



++آقای مهندس کلاه سفید اگه راهت به اینجا خورد ی پیام بده اینجانب بدجوری کارت داره خخخخ^_^


دوشنبه به بچه ها گفتم قراره چهارشنبه با ی تغییر بزرگ بیام مدرسه به نظرتون چیه؟

میدونید چی گفتن:/ نهایت تصورشون این بود که:با مانتو شلوار و شال میای مدرسه؟قراره موهاتو رنگ کنی؟یا ابرو هاتو برداری:| واااایییی ماجده نگو که میخوای موهاتو از ته بزنی.ی لبخند به همه تصوراتشون زدم که احساس کردن واقعا قراره کچل کنم برای چهارشنبه و کلی هم فحش بود که نثارم کردن.واقعیت این بود که دیگه تسلیم شده بودم.تسلیم این چشما:)قرار بود بریم عینک بخریم.و این شاید بزرگ ترین تغییری بود که من بهش فکر میکردم.نرفتم.نشد که برم.شاید پنجشنبه رفتم.الان فقط دارم به قیافه بچه ها فکر میکنم که با تصور کله کچل من با حسرت به موهای زیر مقنعه نگاه میکنن.قیافه هاشون خیلی دیدنی میشه وقتی در حال حدس باشن و ببینن سرشون کلاه رفته:)




بدی آدمای احساساتی زودرنج حساس اینه که بزرگ ترین دردارو میتونن هضم کنن.گاها میتونن ببخشن.ولی از اتفاق های کوچیک نمیتونن راحت بگذرن.کوچیک ترین چیزا دردناک ترین چیز هاست براشون.همون چیزایی که گریه میکنن بابتش و بقیه به همون گریه میخندنچون بقیه نمیتونن هضمش کنن.چون بعضیا نمیدونن که میتونه برای ی دختر زودرنج حساس احساساتی چقدر دردناک باشه.نمیدونن.

و این میشود بزرگ ترین درد همان دختر قصه.میشه بزرگ ترین دردش.بزرگ ترین ویژگی بدش.بزرگ ترین گودال زندگی اش.

خوب نیستمخوب نیستم وقتی ی ویژگی بد توی کل وجودم رخنه کرده.خوب نیستم وقتی که ی گودال به درازای ماریانا درونم ایجاد شده.خوب نیستم اما میخندم و شادم.چون باید شاد باشمولی کی میدونه که چقدر سخته ی دختر احساسی زودرنج حساس تظاهر به شاد بودن کنه.که تلاش کنه برای شاد بودن.


گاهی وقتا ی سری آدما بی دلیل دوست دارم.نه اینکه بی دلیل باشه هادلیلش روی قلب و مغزم حک شده انگاری.اونقدر محکم که هیچ چیز نتونه اون دلیل ها رو پاک کنه.اونقدر قشنگن که اگه هزاران فرسخ فاصله با هم داشته باشیم بازم تو مادری و من دخترت.بازم من عاشقتم و این قلب هزاران بار برای همچون تویی محکم بر سینه ام میکوبد:)
و صادقانه ترین جمله همین دوست دارم هایی ست که گاهی بی مهابا  از لبانم خارج میشود و بر گونه ات مینشیندهمین دوست دارم های لالی که تو میتوانی آن ها را از چشمانم بخوانی.همین کمک های کم منهمین غر غر های من.
و من چقدر از خودم بدم میاید بابت همه غذاهایی که برایشان زحمت کشیده بودی اما من هیچگاه اشتهای غذا خوردن نداشتم این مدت.
بابت همه مهربانی هایت که اشکم را در آورد.و تو اما نه اشک هایم را دیدی و نه لبخند هایم را:) مهم همان دوستت دارم های پنهان درون قلبم است.که گاهی لبانم به آن تر میشود:)


دوستت دارم های نگفته را
نه به پای نداشتن جرئت میگذارم
نه به پای ترس از دست دادن!
همه‌شان را میگذارم به پای نفر قبلی که حرمت تمام دوستت دارم ها را پایمال کرد و رفت.
حالا برای ما سخت است دوستت دارمی تحویل کسی دهیم که قبلا زیر پای یک نفر له شد.
رویمان نمیشود تحویلش دهیم نکند
خوشش نیاد، دلش را بزند، ناراحت شود.

[کاف وفا]

پی نوشت:خخخ چه گیری دادم امشب من به این تکس ها خخخخ



La fin.(:



1

شده تقدیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟

پشتِ یک قلبِ به ظاهر خوش و یک خنده ی تلخ
شده زنجیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟

در میانِ تپشِ آینه پنهان شَوی و
روح و تصویرِ کسی باشی و قسمت نشود؟

شده در اوجِ جوانی ، با همین ظاهرِ شاد
تا گلو پیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟

شده ازاد و رها باشی و تا عمقِ وجود
رام و تسخیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟


می شود با همه ی ریشه و رگهایِ تَنت
سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟


[داریوش کشاورز]


پی نوشت:دوسش داشتم.فقط همین:)

ثبت در تاریخچه زندگی ام:)


فردا 7:30 تا 11 کلاس هندسه دارم.

فردا ساعت ده باید کناره زمین توپ به دست زل بزنم به سبد تور و بازی که اندک ثانیه بعد آغاز میشه.

فردا.

فردا.

واقعیت اینه که اگه این مسابقه رو نرم نمیتونم توی مراحل بعدیش شرکت کنم و هزینه ای که پرداخت کردم برنمیگرده.

و خب هزینه کلاس هندسه ای که میرم هم بر نمیگرده. ولی خب حداقل زهرا هم هست میتونم جزوشو بگیرم و بنویسم.

و خب فاصله تقریبی بینش هم با محاسبه اینترنتی 7کیلومتره که زده 6 دیقه ای میشه رسید:|

پی نوشت1:اصن

این رو دیدم استرسم خوابید خخخخ

پی نوشت2:به خانوم میگم ممکنه ی ذره دیرتر از ده برسم میگه نه خیر راس ده اینجا باش:| اصن لطافت مربی مون منو کشته خخخخ

پی نوشت3:مامان میگه برو کلاس هندسه واجب تره:(

پی نوشت4:امیدوارم حداقل مسابقه رو ببریم که مامان پشیمون نشه از اینکه راضیش کنم برم‍

(صبح اول نوجوانان بازی دارن بعد ما بعدم بزرگسالان گروهمون.استرس دارم بدجور.برام مهمه این مسابقه هه.و قطعا تمام تلاشمو میکنم.حتی اگه نبرم:))

برای هممون دعا کنید:)))

پی نوشت5:عنوان تنها در این باب است که قرار نبود بازی مون بیفته فردا و یهویی شد و خاک ریخته شده فقط بر سر من یکی فرود بیومده.که اگه موفق بشم و با لبخند خودمو بتم.قطعا موفقیت های بیشتری در راه خواهد بود:)))


پی نوشت6:احساس میکنم قالبو باید عوض کنم ی مدت خخخ:)



21 روز تا بهار مونده:)
تا اومدن سال جدید.
تا خدافظی با همین سالی که گذشت.
21 روزی که هر روزش پر از ثانیه های دلچسب میتونه باشه:)

21 روز همونقدر که میتونه زود بگذره.یا که دیر بگذره میتونه عالی ترین روز های زندگی یک فرد باشه:)
روزاتون پر از تلاش و مهربونی:)))

برای زندگی خودتان و دیگران نور امید باشید تخم بدبینی و نگرانی را در این روزهای سخت نپاشید
دست امید دیگری را پس نزنید شاید اخرین نگاهش با تو باشد. امید چیز خوبی ست شمعش را زنده نگاه دارید.  گاهی لبخند کوچکی از ان دیگری دنیایمان را جایی امن تر میسازد.


پی نوشت:
مبهم وبلاگشو پاک کرده؟

هووووففففف:(

پی نوشت2:امروز چقدر تولد داریم و من خبر نداشتم جز یکی شونو خخخخ
اصن پیشاپیش و پساپس و به موقع تولد همه اسفندیا مبارک:)

بهم قول بده که خودتو دوست داشته باشی
همه دنیا ی طرف خودت ی طرف
برای خودت ارزش قائل شو
اونقدر خودتو دوست داشته باش که به خودت اجازه ندی توی تصورات کسی ازت خاطره بدی بمونه
اونقدر که نه قلب کسی رو بشی
و نه به کسی بی احترامی کنی
نه اشک کسی باشی
و نه لبخند کسی رو از کسی بگیری
نمیدونم بازم وقت میکنم بیام بهتون سر بزنم و زور بذارم بالا سرتون و سرتون داد بزنم و بگم بخند جانا یا نه.
واقعیتش دیگه بحث وقت کردن و نکردن نیست.
این وبلاگ زیادی عمر کرده.
به گروه خونیم نمیخوره دیگه.
میرم جایی که غریبه باشم.
مراقب خودتون و لبخنداتون باشید مهربونا(:

پیشاپیش عیدتونم مبارکااا^_^
منو توی دعا هاتون فراموش نکنید.
فقط لطفا اگه کاری کردم که ناراحتتون کردم یا هر چی.ببخشید منوکینه ها و ناراحتی ها رو با خودتون نبرید سال بعد(:
خیلی دوستون دارم ❤(:
امضا:ماجده.کاف

ی حسی بهم میگه امسال از اون سالایی میشه که انقدر برای خوب بودن حالم تلاش میکنم که میام و حال شما ها رو هم خوب میکنم(:

امسال تمام تلاشمو کردم که به همه تبریک بگم عیدو.

که البته فکر کنم پنج تاشون بلاکم کرده بودن خخخ(:

فقط حدسهولاغیر(:

گفتم که بدونید براتون سال خوبی رو آرزومندم(:

موفق باشید رفقا(:


تاریخ نوشتن این پست:97/12/21
تاریخ ویرایش:97/12/29

لینک

لطفا حساب هایتان را تا قبل عید تصویه کنید.چرا که نه(:
بوسه هایی که بدهکارین بدجوری تو این یکی به بابام و مبینا بدهکارم.):
ببخشید هایی که از سر غرورتان نگفته ایدفکر کنم خیلی جاها بی جا ها هم معذرت خواستم و خودمو تخریب کردم.به هر حال اگه جایی مقصر بودم و معذرت خواهی نکردم پوزش.!
شاخه گل هایی که میتوانستید هدیه بدهید و ندادیدوالا انقده گرون شده که آدم اگه دیگه بخواد هم وسعش نمیرسه.ولی فکر کنم شاخه گل های زیادی رو بدهکار باشم.):
دلی که میتوانستید به دست بیاورید و نیاورده اید❤️️ صادقانه.خیلی ها.خیلی ها نزدیک نشده بهم زدمشون کنار و از خودم رنجوندمشون.خیلی ها رو به خاطر تفکرات خودم زیر بار حرف هایم گرفتم و دلشان را شکاندم به جای به دست آوردن.پوزش.!
ماندن را بلد بودید و رفتن را ترجیح دادیدخخ انگاری قشنگ منو میشناسه خخ البته نه.من نه رفتن رو بلد بودم نه موندن رو.پای رفتن من همیشه میلنگید.و شاید گذاشتن این پست دقیقا به خاطر همین بند باشد.چون اومدم آدرس وبلاگمو بهتون بدمکه بگم ببینید؟هنوز هستم کنارتون.من رفتنی نیستم.نه نیستم.(قصد داشتم بدمواقعا چنین قصدی داشتم.ولی نمیتونم.متاسفم♥)
اومدم که بگم.دوستون دارماومدم که بگم اگه بیست نفر توی بیان بهم بدی کردن.پنج نفر هنوز هستن که کنارمنکه بی مهابا دوستم دارناومدم که بگم اما من هر بیست و پنج نفر رو دوست دارم.اومدم که بگم من آدم فراموشکاریم.نمیدونم چند روز دیگه اما مطمئنم ی روزی فراموش میشن ی سری آدم های کم رنگ تر.و فقط پررنگ ها باقی میمونناما همیشه برای همه کسایی که میشناختم و یا میشناسم و .بهترین ها رو میخوام(:
موفقیت بی پایان همه تون آرزوی منه(:
بیشتر از دوسال  پیش زیر پستی که  مضمونش آرزو بود.همچین کامنتی رو گذاشتم:


اونقدر این وبلاگ رو دوست دارم که دلم میخواد همینجوری بیفته و گهگاهی توش پست بذارم.حوالی سال تحویل اومدم که کنارتون باشم.که لبخندام کنارتون باشهکه بگم هیچکدومتونو سر سفره هفت سین امسال فراموش نمیکنم.که بگم امیدوارم توی سال 98 بهترین اتفاقا و بیشترین لبخند ها براتون پدید بیاد و اتفاق بیفته. میدونید چیه توی این روز فکر میکنم ضمینه شاد دیدن بقیه.شاد بودن خود آدمه.شاد باشید(:



پی نوشت:(امیدوار بودن برای داشتن سال خوب.چیز خوبیه:))

مردم چین در سال خوک انتظار برکات بیشتری را دارند. مثلا علاوه بر درآمد ثابت در زندگی، آرزوی درآمد بیشتر برای پس‌‌‏انداز بیشتر دارند.

سال خوک انتظار می‌‌‏رود سالی پر از شادی، دوستی و محبت برای دیگر نشان‌‌‏های زودیاک نیز باشد. سالی فرخنده زیرا خوک در تمام جنبه‌‌‏های زندگی موجب موفقیت می‌‌‏شود.

بنا بر گفته‌‌‏ای قدیمی، خوک ها زندگی آسانی دارند. نقشه‌‌‏ای برای آزار رساندن به دیگران ندارند و می‌‌‏توانند برای مردم ثروت نیز به همراه بیاورند.

دست جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ هوووووووراااااااااااااااااااااااااا عیدتون مبارکاااااااااااااااااااااا❤️️



شادی را هدیه کن بـه کسانی کـه آنرا از تـو گرفتند

عشق بورز بـه انها کـه دلت را شکستند

دعا کن برای انها کـه نفرینت کردند

درخت باش بر غم تبرها

بهار شو بخند کـه خدا هنوز آن بالا با ماست

نوروز 1398 خجسته باد


  • اگر روزی دنیا را دوست نداشتی، جایت را عوض کن تا از زاویه ای دیگر به آن بنگری. دنیا از بعضی زوایا دوست داشتنی ست و در بعضی زوایا نه. در بعضی از زوایا بهتر و زیباست، در بعضی زوایا تاریک و خسته کننده. یادت باشد تو باید جایت را عوض کنی، چرا که دنیا هرگز از جایش تکان نخواهد خورد.

              #رسول_یونان


+راست میگه.دنیا هیچوقت عوض نمیشه ! هیچوقت از جاش ت نمیخوره!چون دنیا دنیاست.این ماییم که باید ت بخوریم.چون این زندگی ما عه!(:

++ی چیزیو خوب باور دارم اونم اینه که آدم تا زندگی کردن رو دوست نداشته باشه برای دنیاش قدمی برنمیداره.(:

+++گاهی وقتا هم هست که نه زندگی کردن رو دوست داری و نه زندگی رو!اما بازم ته دلت نمیخواد دست بکشه از این زندگی.!شاید ی چیزی توی آینده این زندگی رو دوست داری(:شاید.

++++زندگی خوب وجود نداره.یعنی ی روزی نمیرسه که همه چیز آرووم باشه.تا بخواد به اون روز برسه قبلش تو خواهی مرد.(نمونش پدربزرگ خودم.)پس از مسیر زندگیت لذت ببر.(یادم باشه بعدا ی ذره راجب باباجونم براتون حرف بزنم:) )

پی نوشت:آدم هارو وقتی دارند دروغ میگن نگاه نکنین.! 
نمیدونم چرا یهو این یادم اومد.حتی نمیدونم چرا به زبون آوردمش.نمیدونم حتی معنی این ی جمله چی میشه.فقط میدونم که نگاهشون نکنید.نذارید تصویر قبلی که ازشون توی چشماتون داشتید خراب بشه.بهش فرصت بدید شاید اون تنها دروغ عمرش بوده.آدم ها وقتی بهشون فرصت داده نشه دروغ های بزرگ تری میگن.خیلییی بزرگ!شاید باورتون نشه.ولی من فکر میکنم اون موقع (ما/شما) ها هم مقصرید(:

امروز روز قشنگی بود.هر روز این سال برام قشنگنحتی اگه به بدترین شکل ممکن بگذرن(:

ولی قشنگی همه چیزش جوابای رفیق جان بود که لبخند آورد روی لبمانقدر غلام غلام کرد که یک آن احساس کردم سال هاست عاشق کسی هستم که غلام نام دارد و سال هاست با او میزیستم خخخخ(: دوست دارم رفیق(:خدا برام نگهت داره(:

ادامه مطلب


همه ساکاشونو بستن.ولی من هوز نمیدونم حتی چی میخوام بپوشم و کدوم کیفمو میخوام بردارم.

تنها چیزی که میدونم ی کتابه و گوشی و چند تا شکلات با قمقمه ام

+خدایا به خانواده من صبر بسیار عطا کن از دست من.خخخخ-____-


پی نوشت:بابا همیشه میگه ماجده یعنی فرق نداره به تو ی ساعت قبل بگن حاضر شو یا پنج دیقه قبلبه هر حال آخرین نفری(کلا هر چی زمان بیشتر باشه انگاری من حساس تر میشم رو لباسام فقط همین خخخخ)


+چقدر ویژگی مزخرف داشتم و بهش توجه نکرده بودم(:


پی نوشت2:مردم تا میفهمن قراره برن مهمونی،جوش در میارن من چون صورتم از نعمت جوش تکمیله،آبریزش بینیم شروع شده و مریضی در پیش است-__________________-


یکی از بدترین ویژگی های من حساسیت به ماشینه.

اینو از اون لحاظ میگم که من اصولا هر موقع که سوار ماشین میشم حالت تهوع شدیدی دارمو از لحاظ جسمی آن نرمال میشمحالا چه ده دیقه توی راه باشیم و چه ده ساعت

و بدی این ویژگی اینه که از بچگی خاطرات بدی رو برای بقیه در این مورد به جا گذاشتم.

ادامه مطلب


ی چند روزی میشه که برای این سفر یکی دو روزه برنامه ریزی کرده بودیم(:

و خب خونه خریدن خاله جان باعث شد سفر به خانه او هم جزئی از برنامه سفرمان بشود(: (خارج از تهران زیستندی.)

امیدوارم سالم بریمو سالم برگردیم(:

+یکی از اصل هایی که توی خانواده پنج نفره ما وجود داره اینه که یا با هم میریم تو دل شیر و خوش میگذرونیم یا هممون میریم تو غارو چون اصولا جون دوست نیستیم،همگی با هم میرویم در دل شیر(:

پی نوشت:امروز بارون شدیدی میومد.ساعت سه زنگ زدیم خاله جان و قرار گذاشتیم بعد پنج بریم خونشون.(این ی خاله دیگس) هیچی دیگه ی خاله دیگمو هم راهی کردیم که همه با هم بریم.موقع رفتن که شد فهمیدیم اون یکی خالم نمیاد.(به دلیل زیر نویس های شبکه خبر شاید:|)

بعد از خونه خاله رفتیم خونه ی خاله دیگه که عید پدرشوهرش بود و تازه از اوشن برگشته بودن و نشسته بودن.(هوا آفتابی:|)شب که خواستیم برگردیم دیدم زمین ها خیس شده.ولی بارون نمیومد.تنها چیزی که عجیب آدمو متحیر میکرد زیبایی این آسمون بود(به یاد ندارم آسمون تهران رو انقدر قشنگ دیده باشم)


+راستی کوه ها چقدر برفاشون آب شده.دیروز خییلییی سفید بود قله ها.

+درختا چقدر خوشگل شدن.برق میزنن(:

ساختمون ها هم خوب تمیز شدنا:|


پی نوشت:تصمیم گرفتم بالاخره ی جعبه بردارم و تمام چیزایی که باهاشون خاطره دارم یا بهم هدیه دادن رو توش نگه دارم(: تا هر چند وقت یکبار دست بکشم روشون تا خاک نگیرن.تا اگه ی روزی آایمر گرفتم انقدر زل بزنم بهشون تا تمام زندگیمو یادم بیاد(:

فقط موندم کتابای کامران رو هم بذارم توش یا نه‍♀️


(:

شاید خیلی عجیب باشه ولی واقعیت اینه که شدیدا احساس غریبگی میکنم.

اولش فکر میکردم فقط توی فضای مجازی عهاما نهتوی واقعیت هم همینجوری شده

انگاری زیادی بُعد تنهایی و گوشه گیری رو،قلبم دوست داره

(:

 

  • نمیدونم چرا.ولی خیلی این آهنگه به دلم نشسته.خیلی.(:

 


 

  • +خوب بخوابید:)

پیشاپیش میخوام برم به استقبال سیزده بدر امسال(:

اون دو روز مسافرتی که رفتم دیدم بیابون هم سبز شده(:

خود همین هم ی لبخند بود برام(:

+بذارید همه لبخند ها باقی بمونن(:


پی نوشت:من شادم.

و امسال رو میخوام با شادی تمام بگذرونم.

من آدم زودرنجی هستم

و نمیخوام با یک لحظه بودنم توی این وبلاگ کسی رو آزرده خاطر کنم.

میدونم که اونقدر خوش قلبید که خوشحالی بروبچ بیانی آرزوتونه.

میدونم که ی روزی برمیگردم.

ولی خستم از فضای مجازی که کلش غمه برام.

میدونم که نمیتونم از فضای مجازی فاصله بگیرم.

میدونم که گاهی این وبلاگ به روز میشه.

ولی با امکان پیامک.

پس عملا نمیتونم نظراتتون رو ببینم.

عملا نمیتونم وبلاگاتونو بخونم.

عملا نمیتونم گه گاهی بهتون سر بزنم.سلام کنم و حالتونو بپرسم.

عملا هیچ کاری نمیتونم بکنم.

نمیتونم ایمیلمو چک کنم.

هنگ اوتسمو چک کنم

حتی از اینستا هم خوشم نمیاد.

حتی نمیتونم پامو بذارم توی چتروم و باهاتون بگم و بخندم.

اما هنوز با تلگرام قهر نکردم.

به خاطر گروه های درسی و ورزشیم مجبورم بهش سر بزنم.

امروز حال دلم خوبه.درسته دوری از شما ها برام سخته.ولی ی روزی خیلیی پر انرژی برمیگردم (:

براتون حال خوب رو دعا میکنم.حال خیلییی خیلییی خوب.آرامش بی اندازه و سلامتی.

براتون بهترینا رو آرزو میکنم.


خیلیی دلم تنگ میشه براتون

(این جمله را در حالی مینویسد که اشک چشمانش را تار کرده و با تمام وجود دلش میخواهد حالتان خوب باشد.)


+آخرین پست دارای ارسال نظر(:

خدا پشت و پناهتان(:

++نوشته شده در تاریخ97/1/10|19:10


حال مدرسه خوب است.اما حال من نه!
امروز آنچنان جا گذاشتند مرا که برای چندین ثانیه احساس کردم وجود ندارم.
امروز آنچنان رفتند و پشت سرشان را نگاه کردند که حالم بهم خورد از آدم های حوالی ام.
امروز آنچنان گند زدند به حالم که دلم گریه میخواست و توان گریه کردن نداشتم.
و تنها نبودن پدربزرگ جان و یاد آوری اش توانست اشکی شود بر روی گونه ام که شوریش حالم را از خودم بهم بزند با این دوست انتخاب کردن هایم!
اما حال نمره ها و مدرسه خوب است.
درست است که حال تنهایی هایم خوب نیست.اما حال ماجده موقع فیلم دیدن خوب است.تازه جدیدا عاشق یکی هم شده خخخخ که باعث شده دست برداره از کامران و علی سلطانی و

ببینین

پی نوشت:اصن فکر نمیکردم 32،33 سالش باشه:|
چه برسه به اینکه فک کنم زن داره و زنشم 6 سال ازش بزرگ تره.
خخخ وقتی فهمیدم کلی مسخره بازی در آوردم که چرا رفت اونو گرفت میومد منو میگرفت که 16 سال ازش کوچیکترم:|


ی نوشت2:امیدوار حال همتون خوب باشه(:
یاعلی.(:

(:

بهش میگم:مامان امروز که دیر اومدم داشتم با کیمیا حرف میزدم.تا مشکلمونو حل کنیم.تا این دو ماه آخر خوب تموم شه

میگه:نتیجه چی شد؟حل شد؟

میگم:اوهوم.حل شد.

میگه:به همین راحتی؟

میگم : آره.اون بهم گفت:ماجده میشه کمتر زودرنج باشی؟ منم بهش گفتم:کیمیا میشه تو هم لحنتو تغییر بدی؟ و هر دو تامون کوتاه اومدیم(:

ی دونه از اون نگاه هایی که میخواد بگه "ی ماه حال بدت و سه ماه حرف نگفته رو با دو جمله تموم کردی؟دور ریختی؟"بهم میندازه و من به این فکر میکنم که این آدم این روزا چقدر با دوسال پیشش فرق داره و همچنین آدم دو سال پیش چقدر با آدم سه چهار سال قبل ترش فرق داره و

(:

زندگی این روزا خوبه.رنگش عجیب آبی عه(: اونقدر قشنگه که دلم نمیخواد سوی چشمانم رو ازش بگیرم.(:


+حال و هوای زندگی تون عااالی:)))))


میگم بچه ها فک کنم خول شدم.امروز خیلی شنگولم‍♀️

N:خیلی هم خوبه^_^

Fدر گوشم میگه:عین خودش شدی بچه ذوق مرگه عین خودشو یافته.(دو تایی با هم میخندیم )

به اون یکی Nمیگم:امروز هی میخندم.هی این و اونو بغل میکنملبخندی که صبح مامان بهم بخشید مگه چقدر میتونه بهم انرژی داده باشه؟

بغلم میکنه و میگه:همیشه همینجوری باش ماجده(:



پی نوشت1:الان میتونم بگم:آدم ها هیچوقت خودمو نخواستنخود واقعیمو نخواستن.ولی واقعیت این نیست.چون آدمو منو میخواستن. اونا حال خوبمو میخواستن.امروز اونقدر حالم خوب بود که هی بغلشون میکردم(گفته بودم من عاشق بغل کردنم؟خخخخخ)و هی میخندیدم.عجیب بودخیلی عجیب(: آخرین باری که همینقدر خوشحال بودمو یادم نمیاد.اصن شک دارم هیچوقت خوشحال بوده باشماونم به این حجم(:

اما الان. الان ی روز توی ذهنم شده بهترین روز تمام این 16 سال و 8 ماه و 30 روز زندگیم.

(حس خوبیه وقتی توی همچین روزی حالم خوبه:))

عیدتون مبارکا رفقا(:



پی نوشت2:تولد کیمیا دوشنبه استولی چون دوشنبه زنگ خالی نداریم،امروز شیرینی آورد.ما هم کل تخته رو عنایت فرمودیم خخخخ این وسط تخته که نوشته: تولدت مبارک رفیق و اینم از کادوت وPlease قانع Be  و دستختش مثلا گندس منم. اینم منم با اون ژستایی که نازی به زور میگه بگیر خخخخخ تازه چندینتا عکس لو رفته هم داریم که نشونتون نمیدم خخخخخ

اون شکل عجیب غریبم که نمیدونم میتونید ببینید یا نه.معده کیمیاس و اون زردا هم شیرینی هایی عه که خورده خخخخ^_^

اون فرمول انیشتن تو بادکنک هم که عشق کیمیاس دیگه خخخخخ بادکنکا هم کار نازنینه:| عجله ای کشیدیم خخخ ولی عاشق کیمیا بودم وقتی که دیدبچه کلیییی ذوق کرد(: و حال منم خیلییی بهتر شد(:



وقتی کادوشو بهش دادم.بهم گفت:ماجده تو اولین نفری بودی که بهم کادو داد و من هزاران بار بیشتر براش ذوق کردم.

برای اینکه اولین نفر بودم

و برای اینکه کادوی متفاوتی براش دادم.درسته چیزی نیست که هر روز نگاهش کنه و به یادم بیفته.

اما این لحظه زندگیشو همیشه یادش میمونه

چون شکموعه.

و چون همیشه چشممون به اون شیرینی های توی قنادی بود خخخخ

حالا که اینو گفتم بذارید ی خاطره بگم.

بعد مسابقه بود. با کیمیا رفتیم با هم دور بزنیم خیلی وقت بود دلمون از اونا میخواسترفتیم تو و گفتیم آقا چهارتا از این شیرینی خامه ای گنده ها چند میشه؟

گفت 23 تومن.

خیلی گرون بود.رسما انتظار همچین قیمتی نداشتیم

صاف رفتیم بیرون بعدش رفتیم باقالی خوردیم خخخخخ

کیمیا به شوخی میگفت ماجده نتیجه میگیریم اگه دوست پسرمون ی دونه از اینا برامون خرید یعنی خیلی دوسمون داره خخخخ

خوشحالم که تونستم امروز بار ها خوشحالش کنم

که تونستم برق تو چشماشو ببینم(:

نمیدونم اینا چرا هنوز به اینکه من بهترین رفیق دنیام ایمان نیاوردن خخخخ(:

البته حقم دارن.چون من توی حال بدم با من توی حال خوبم خیلییی فرق داره.(:


پی نوشت3:هر وقت نیستم.میگن جات خیلی خالیه.ی بار دیر رفتم مدرسه وقتی دیدنم ی جوری ذوق کردن احساس کردم تا الان افسرده بودن خخخخ(:

نمیدونم اونا زیادی خوبن.یا ما زیادی بهم وابسته داریم میشیم(:


چرا خودتونو خالی نمیکنین وقتیکه توی پست قبل این اجازه رو بهتون دادم؟چرا؟منکه میدونم خیلی چیزا هست که جلوی خودتونو گرفتید که بهم نگید.منکه میدونم خیلیاتون مخفیانه از دستم ناراحتید.چرا بهم نمیگید؟فکر میکنید خوب کاری میکنید نمیگید؟نه به جان خودم خوب کاری نمیکنید. نذار چیزی تو دلت بمونه. نمیخوام شما حالتون به خاطر من بد باشه. میدونم بارها گفتم ولی میخوام بدونید صادقانه ترین چیزی که تا حالا تو وبلاگم گفتم.دوست داشتن تک تکتون بوده.

پس نذارید از نگفتن هاتون آزار ببینم.من ترجیح میدم بشینم و حرفاتونو بشنوم.شاید دلیلی داشته باشم برای کارام.شاید چیزهایی باشن که نمیدونستین و هنوزم به خاطرش از دستم ناراحتید.شاید.

سکوت نکن.فقط همین


تا حالا شده حالت خوب باشه ولی نباشه؟تا حالا شده به خاطر بقیه مجبور باشی بخندی.ولی خودت بدونی چقدر حالت بده؟تظاهر تظاهر تظاهر.هر کی جای من بود خودشو فراموش میکرد تا الان.ولی نتونستم.خودمم نتونستم دروغامو باور کنم.حال خوبمو باور کنم نمیدونم چقدر موفق بودم.من تنها چیزی که میدونم اینه که اگه همین الان بهم بگن امروز میمیری قطعا ادامه روز رو میشینم اینجا از تمام خاطرات زندگیم که براتون نگفتم تعریف میکنم. دیشب داشتم فقلم ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد رو میدیدم ته فیلم بود.دکتره برگشت گفت:میخواستم بهش بگم که دیگه خوب شده.ولی رفت.عوضش تا روزی که بره پیش دکتر و بفهمه سالمه،هر روزشو ی معجزه میدونه. دلم ی معجزه میخواد خدا.حتی اگه اون معجزه توی مردنم باشه.


پی نوشت:چند تا سوال داشتم.ممنون میشم جواب بدید(:

1.تا حالا شده چیزی گفته باشم که بفهمید دروغ بوده؟

2.تا حالا شده چیزی گفته باشم که بدجور دلتون ازم گرفته باشه؟

3.تا حالا شده قطره ای از اشکتون.دلیلش من باشم؟

4. تا حالا چیزی پشت سرم شنیدید که خیلی تعجب کردید؟

5. تا حالا شده دلتون بخواد ی فس منو بزنید؟

6. آیا الان داری به سوالام میخندی ؟

7.آیا هنوزم داری سوالا رو میخونی و بهشون پاسخ میدی؟

8.چیزی هست که بخوای بهم بگی.ولی تا حالا نتونسته باشی؟

9.اگه بدونی الان آخرین فرصتیه که میتونی باهام حرف بزنی.چیزی برای گفتن بهم داری؟

10.چقدر حالت ازم بهم میخوره؟

11.رفتار یا اخلاقیم هست که باعث شده باشه ناراحتت کرده باشم؟


ناشناس بازه.خصوصی هم بازه. راحت باش رفیق(:


بچه که بودم با مامانم و خواهرم رفتیم و نفری ی روسری خریدم.اون موقع پول زیادی بود برای ی روسریچون حریر بود.

مامان از ترس اینکه خرابش کنم گذاشتش توی چمدون. و بعد شش،هفت سال تلاش من ، عید امسال بهم دادش.

وقتی دیدمش یه سوال توی مغذم مرور شد: من برای این انقدر زجه زدم؟

و ته دلم حالم بهم خورد از اون روسری. میدونی چیه اون موقع خیلی چیزا میتونستم یاد بگیرماما فهمیدم که نداشتن اون باعث شد تا از نگاه من دست نیافتی و زیبا ترین چیز دنیا باشه.وقتی دیدمش بعد 7 سال و خورده ای،فهمیدم سلیقم خیلی عوض شده بود.فهمیدم وقتی ی چیزیو نداری.اگه ازت دورش کردن.دلیل نمیشه که داشتنش مساوی لبخندات باشه.دلیل نمیشه که اون چیز بی نظیری باشه.دلیل نمیشه!!!!



پی نوشت:اینا رو نگفتم که بگم من از هر اتفاق این زندگی دارم درس میگیرمگفتم که بگم هر اتفاق این زندگی درس های زیادی داره.اگه دریابیش.اگه خوب بهش نگاه کنی



اگه خاطره ای /حرفی چیزی بود برام بگید(: میشنوم.



گاهی وقتا فکر میکنم من اگه به سیگار معتاد بودم تا الان ده بار ترک کرده بودماین وبلاگ چی داره واقعا؟



پی نوشت:تا حالا چند بار خواستید چند روزی ننویسید؟

چند بار خواستید از بیان و آدماش فاصله بگیرید؟

یا چند بار خواستید وبلاگتونو پاک کنید؟


تو آشپزخونه دم گاز واستاده بودم.چنگال به دست.هر چی مامانو صدا میکردم نمیومد.

برداشتم زیر لب گفتم:همه مامان دارنما هم مامان داریم.

مبینا شنید.برگشته میگه:خدا خیلی دوسمون داشته که مامان بابا ها رو آفریده.حالا چه مامان بد.(صداش اونقدر آرووم شد که دیگه نشنیدم ولی خب قابل فهم بود که چی میخواست بگه(: )

دلم میخواست همون موقع بیخیال گاز و سوختن یا نسوختن غذا بشم و برم سفت این نیم وجبی رو بغل کنم که لحن صداش هم آدمو دیوونه خودش میکنه(:


پی نوشت:دارم به این فکر میکنم که چرا انجام نمیدم.اون کارایی که در لحظه دلم میخواد انجامشون بدم و همون حرفا و خواسته هایی که قورتشون میدمچرا نمیگمشون؟خیلی چیزا هست که باید روی خودم کار کنم تا یاد بگیرمشون(: اولیش هم اینه که نذارم چیزی تو دلم بمونه(:



@امیر حسین:صرفا جهت حرص دادن تو دارم همش آبی میذارما خخخخخخ

میخوام جنبه تو ببری بالا خخخخ(:



این یکی قالبه محض تنوع خوبه؟



پی نوشت:فقط نیاز به ی سری ویرایش داره تا شبیه خودم و قالب های وبلاگم بشه(:

پی نوشت2:هر چقدر فکر میکنم به این نتیجه میرسم که این از اون دست قالبایی عه که هر ویرایشی مساوی میشه به گند زدن بهش(: ولی خب منم عاشق گند زدن خخخخ

و اینم که همینجوری قشنگه(:

امیدوارم همونقدر احساس خوبی که من به این قالب دارم (هرچند که کمتر از قالب قبلیه)ولی امیدوارم شما هم حس خوبی به این قالب داشته باشید(:


هیچی دیگه عروسی رفتن به کل کنسل شد‍♀️‍♀️


یادم باشه اینا رو به هنر هامم اضافه کنم

حداقل ی لطفی شد تا موهام غصه نخورن از کوتاه شدنشون

هیچی دیگه فقط خواستم بگم پرچم من بالاس خخخخ

دیوونه شدم رفت‍♀️



پی نوشت:از بچگی ی سری چیزا رو خیلیییی دوست داشتم که چند تاشون عبارتند از: نوشتن،موسیقی،نقاشی،کتاب،هر چیز کاکائویی‍♀️و.


 

 


شخصیت های توی داستان هر روز با من بحث می‌کنند، حرف میزنند و گاهی زور و‌ منطق شان به من میچربد و حرف شان را روی کرسی مینشانند.
این یک ادعای سورئال و تخیلی نیست.
چون قصه برای من زندگی ست و زندگی عین قصه است.
.
یکی از همین روزهاست که بهمن، توی خیابان طلب آتش کند برای گیراندن سیگارش یا وقتی توی تاکسی روی صندلیِ جلویی نشسته ام تا مسافرش تکمیل شود و عمیقاً توی فکر فرو رفته ام، کسی چند بار به شیشه بزند، جُفت کنم، برگردم سمت شیشه و ببینم رعناست که درخواست میکند بنشینم عقب تا تنش به تَنِ مرد غریبه نخورد.
و یا شب هنگام وقتی کنار خیابان ایستاده ام، تاکسیِ زرد رنگی کنارم توقف کند، شیشه را پایین بکشد و بپرسد دربست؟ 
و ببینم صابر است.
آن ها هیچ کدام من را نمی شناسند 
مثل مامان زری و بابا منصور، مثل موتا جان و همایون و شروین، مثل بلور خانم، مثل سمیرا، مثل حسین اقا و زنش و دختر خوانده اش سپیده، مثل اقای کاتوزیان و مانوئل و آگاته، مثل خانم فتوره چی و همسرش داریوش خان، مثل اقا سیروس و جناب کیانیان یا حتا هِق رالف.
اما من آنها را خوب میشناسم
آن ها آدم های قصه ی زندگی رخشید هستند.
.
پدربزرگم میگفت قدیم آدم ها یا خوب بودند یا بد! تشخیص شان راحت بود، راست میگفت
قدیم شخصیت ها یا سفید بودند یا سیاه 
این را از فیلم ها و داستان های کلاسیک هم میشود فهمید.
.
حالا اما همه خاکستری اند
مثل شخصیت های قصه ی رُخشید 
که نه می شود قضاوت شان کرد
نه می شود بهشان اعتماد کرد
نه میشود حرف شان را باور کرد.
آنها قسم میخورند دروغ نمی گویند 
من هم قسم ‌میخورم همه ی حقیقت را نمی‌گویند.
مثل تمام آدم های اطرافت.
غیر از این است؟
.
از رُخشید اما میترسم
میترسم یک روزی یک جایی یقه ام را بگیرد و تکانم دهد و گریه کند و سرم فریاد بکشد.
از رُخشید میترسم 
چشمانش از جلوی چشمانم کنار نمی‌رود.
رازِ رُخشید راز تمام دختران این سرزمین است.
رازِ رُخشید برملا شد
#علی_سلطانی 

 

 

برگرفته شده از اینجا


من:

1.خیلیییی ترسو شدم.

2.خیلی لحن حرف زدنم بد شده

3.پایه شدم.

4.بیشتر تو خودم میریزم و خیلی سکوت میکنم.

5.وقتی از یکی بِبُرم.خیلیییی اخلاقم نسبت بهش بد میشه

6.رک شدم و راحت حرفمو به طرف میگم و دیگه هیچی برام مهم نیست.

7.خیلی خسته ام.

8.به چند تا چیزی که قبلا برام اهمیتی نداشتند.فوبیا پیدا کردم.

9.شدیدا بی اعصاب شدم.

10.شدیدا زده شدم از درس.و ساعت ها بیکار بودن رو ترجیح میدم.

11.کرم درونم بیشتر شده.

12.عاشق نودلیت شدم:|

13.دیگه خیلی کم بستنی و پاستیل و چیپس میخورم.

14.دیگه به هیشکی اعتماد ندارم.

15.وقتی ی دروغ بقیه رو میفهمم حالم بهم میخوره ازشون.ولی هنوزم به دوست داشتنشون ادامه میدم.تا زمانی که دروغ دوم رو بشنوم.اون موقع بدجوری رد میدم و می***م بهشون.هوووف-_-

16.مادربزرگ شدم.

17.ی دونه آهنگ شاد روی کامپیوتر دارم.(بی سابقه ترین!!!)

18.ی روز ناب ثبت شده(: به تاریخ31/1/98

19.خیلییییی شدید حساس تر شدمو به معنای واقعی اشکم دم مشکمه.

20.عاشق حد شدم

21.عاشق رنگ طوسی شدم.

22.دیگه شبا نمیرم بالاپشتبون به انتظار درخشش ماه و برای دید زدنش.

23.بیزار از خورشید.

24.بیزار از این اتاق و هر فضای بسته ای

25.دیگه برای چیزایی که میخوام اصرار نمیکنم

26. و.


پینوشت:همه اینایی که نوشتم فقط توی365 روز گذشته بوده و قبل از اون یا با شدت خیلییی خیلییی کم وجود داشته یا اصلا وجود نداشته.خلاصه اینکه این 365 روز گذشته خیلییی تغییر کردمکه خیلییی بیشتر از25 تا موردهو.(:


و در آخر یک سوال داشتم:این آدم امروز رو بیشتر دوست دارید.یا آدم 365 روز پیش رو؟!!!



ولی من عاشق نبودم، نباید میشدم، همیشه به تهش فکر میکردم، که اگه بره، اگه نشه، اگه نمونه… این اگه ها روانیم میکرد
من اینجا فقط یه دانشجوی سینما بودم که روزا تو کافه کار میکرد و شب هم انقدر تو خیابونا قدم میزد که وقتی میرسید خوابگاه درو بسته بودن و راه نمیدادنش
میدونی چند شب تو خیابونا پرسه زدم تا صبح بشه؟
دانشجوی سینما میدونی یعنی چی؟ نمیدونی
فقط آدمایی میتونن عاشق سینما باشن که بیشتر تو دنیای ذهنشون زندگی میکنن تا واقعیت
نه، نمیدونی
وسط آوارگی و در به دری جای عاشق شدن نبود

چرا فکر میکرد با من کاری نداره؟
وقتی با اون چشمای روشن و کشیده و مژه های بلند و صورت استخونی و موهای فر خورده ی به هم ریخته، مینشست کنج کافه و چشماشو میبست و ویولن میزد، چرا فکر میکرد با من کاری نداره؟

چشماشو که میبست میرفت تو یه جغرافیایی که معلوم بود توش گیر کرده و نمیتونه رهاش کنه
وقتی مشتریا اونجا بودن باشه قبول، ولی آخر شب چی؟
که هیچکس جز من و اون تو کافه نبود واسه چی اون ملودی رو مدام تکرار میکرد؟

فرهاد این را گفت و انگار صدای موسیقی در سرش پیچیده باشد زبانش را به سقف دهانش چسباند و شروع به زمزمه کرد
این زمزمه را مدام تکرار میکرد و انگار دلش نمیخواست برگردد به زمان حال که
یکدفعه با صدای رعد و برق چشمانش را باز کرد

میشنوی؟ میخواد بارون بگیره

یه شب که همه رفته بودن و هیچ کس جز من و رخشید تو کافه نبود بارونِ شدیدی گرفت، منتظر بودیم تا بارون بند بیاد که بریم
که دیدم کیف ویولن رو انداخت رو دوشش

گفتم: هنوز بارون بند نیومده که

خندید گفت: خیلی وقته زیر بارون خیس نشدم

همراهش رفتم که تنها نباشه اون وقت شب، با فاصله کنار هم راه میرفتیم اما من نمیفهمیدم چجوری دارم قدم بر میدارم
یه جا میخواستیم بریم اون سمت خیابون که یه موتوری با سرعت از جلومون رد شد،ترسید و بی هوا آرنجم رو چسبید
همه ی تنم گرم شد

فرهاد سفت آرنج خودش را چسبید و ابروهایش را از درد جمع کرد

دیروز موقع هواخوری اینجا بارون گرفت
همه زندانیا رفتن داخل اما من وایساده بودم کنج دیوارو خیره بودم به رخشید که کنارم نبود، خیره بودم به آرنجم

وقتِ هواخوری تموم شده بود اما هر چی اسمم رو صدا میزدن که برم داخل نمی شنیدم،تا اینکه یه سرباز اومد آرنجم رو بگیره و من رو با خودش ببره، بی هوا دستم رو کشیدم، آرنجم محکم خورد تو دیوار
اون سرباز نمیفهمید
من میخواستم خیس شم زیربارون

آرنجش را نگاه کرد و آب دهانش را به سختی قورت داد

استخون آرنجم درد میکنه
یه مُسَکن داری به من بدی؟

#راز رُخشید برملا شد
#علی_سلطانی

نشسته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه میکردم، درِ کلاس باز شد و اومد نشست رو به روم، یه لحظه جا خوردم، موهاش رو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه که اگه دست میبردی لای موهاش از بین انگشت های دستت هیچ تارِ مویی بیرون نمیزد.

قبل از اینکه حرفی بزنم خندید و گفت چیه؟ توام مثه بقیه میخوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟ میخوای بگی اونجوری خیلی جذاب تر بودی؟

هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم،

ادامه داد از صبح که اومدم دانشگاه هر کدوم از بچه ها که منو میبینن همینو بهم میگن

گفتم خب راست میگن دیگه موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد،

یکم اومد نزدیک تر زل زد توی چشمام

گفت یه سوال دارم

سرم رو ت دادم که سوالت چیه؟

گفت چرا قبل از اینکه کوتاه کنم یک بار بهم نگفتی موهات قشنگه؟ چرا حتی یک بار به زبون نیاوردی که فلانی موی بلند بهت میاد؟

راست میگفت، تا حالا بهش نگفته بودم، پا شد و از کلاس رفت بیرون،

فردای اونروز ندیدمش توی دانشگاه، بچه ها گفتن دیروز کارای انصرافش انجام شد و رفت واسه همیشه.

یکم ناراحت شدم اما بعد یادم رفت، یه هفته از رفتنش گذشت،

من کلاسهای روز دوشنبه رو بخاطر اینکه تا ظهر سرکار بودم دیر میرسیدم دانشگاه، اون دوشنبه وقتی رفتم سر کلاس دیگه اون صندلیِ ردیفِ آخر کنارِ پنجره برام خالی نبود!

وقتی با بچه ها نشسته بودیم به حرف زدن، دیگه کسی نبود با یه لیوان نسکافه بیاد کنارم و وقتی داشتم الکی مخالفت میکردم و حرفای غیر منطقی میزدم با حرفام موافق باشه،

دیگه کسی نبود یک ساعت توی سلف منتظر بنشینه و از کلاسش بزنه که تنها ناهار نخورم،

دیگه هیچ خبری از این اهمیت دادن ها نبود، اما من اینارو وقتی فهمیدم که رفته بود، واسه همیشه رفته بود، انقدر ندیدمش که رفت!

میدونی ما بعضی وقتا اون کسی که باید ببینیم رو نمیبینیم، حسش نمیکنیم، انقدر بهش اهمیت نمیدیم که سرد میشه، ذوقش کور میشه!

مگه آدم چقدر تحمل داره؟

وقتی یه نفر بهت اهمیت میده نیاز داره که گاهی به روش بیاری، بهش بفهمونی فلانی حواسم هستا،

حتی بعضی وقتا آدم جلوی آینه که می ایسته، خودش رو از چشم اون کسی میبینه که بخاطر اون توی ظاهرش تغییر ایجاد کرده، نیاز داره یه جور دیگه نگاهش کنی، یه کلمه بگی فلانی امروز فرق کردی، آدم نیاز داره، میفهمی؟ این نیاز اگه برطرف نشه برای همیشه میره، اول رفتنش رو باور نمیکنی، چون انقدر حضور داشته، انقدر پررنگ بوده که هیچ وقت فکر نمیکردی بذاره بره!

اما ببینآدمای اینجوری وقتی رفتن، وقتی نبودن جای خالی شون بدجوری حس میشه، با توام.حواست هست؟


رازِ رُخشید برملا شد/ #علی_سلطانی


برگرفته از

اینجا(:


.

 یعنیا.فقط استوری های ریپلای شده و حرف های بچه ها رو میخونم و اشک میریزم. د لعنتی منم تا کتابو با دستای خودم ندم بهش باورم نمیشه. د منم دلم میخواست اولین نفر توی صف باشم. مگه میشه بعد این همه انتظار دلم نخواد که باشم؟

پی نوشت:نمیدونم دارم دیوونه میشم.یا اینکه دلم پر بوده نیازمند بهونه بودم برای گریه کردن:( -_-

پی نوشت2:چقدر امروز حرف زدم.شرمنده.وقتی حالم خوب نیست وبلاگ تنها درمانمه.(:(

پی نوشت3:هعییی


اندکی پیش به پدرجان گفتم:بابا چهارشنبه بریم نمایشگاه کتاب؟
بگفتا:چی؟نمایشگاه کتاب برای چه؟
بگفتم:جشن امضای نویسنده مورد علاقمه، دلم میخواد امضاشو پای کتابم داشته باشم.
بگفتا:ما امضا هامونو خیلی وقته پس دادیم


پی نوشت:یعنیا جواباتون از پهنا تو حلق منه بدبخت-_-

پی نوشت2: (از نظر این من)یکی ازدلایلی که پدرجان منو نمیبره نمایشگاه کتاب به دلیل اینه که من خوره کتابم.امکان نداره پامو بذارم تو کتاب فروشی و دستم به سمت هیچ کتابی نره.که کلی پول خرج نشه

پی نوشت3: نهایتش اینه که یکی از بچه هامونو راضی کنم چهارشنبه بره و ی کتابم برا من بخره و بده برام امضا کنتشته تهشه دیگه.البته اگه کسی پیدا شع


بعد خبر به چاپ رسیدن کتابشاونقدر ذوق کردم که فقط روزشماری کردم برای نمایشگاه کتاب امسال.(باس بگم که این من خیلی وقته نمایشگاه کتاب نرفته(:)

دیشب وقتی دیدم اینو:


حساببیییی ذوق کردمکیه که وقتی همچین چیزی رو درباره نویسنده مورد علاقه اش میبینه ذوق نکنه؟

کلی فکر کردم

خواهری ی شهر دیگه و کلاس هم داره همون ساعت.

رفتم پیش مادریبرگشته بهم میگه:فکر میکنی چرا نمیبرمت برات عینک بخرم؟ چون ی سره کلت تو کامپیوتر و ایناست من: :| مامان:گفتم شاید عاقل شی.ولی انگار نه انگار-_- (یکی نیست بگه کیو از کور شدن میترسونی؟منو؟-_-)

خیلی ناراحت شدم.این نرفتن ها و نرسیدن به آرزو هام منو میکشه.ولی اگه من ماجده امبابایی رو راضی میکنم ببرتم(: 

پ.ن اول:هم توی کانالش که عکسو جوری گرفتم آیدیش بیفتهو هم توی پیج اینستاش تیکه هاییی از کتاب و حتی ی تیزر هم درباره کتابش هست(: میتونید برید ببینید.(:


پ.ن آخر: میدونستم نمیتونه بیاد.ولی وقتی بهم گفت ماجده جان بد موقس اگه پنجشنبه بود میومدم.

یهو گریم گرفت و بهش گفتم:پس من چیکار کنم که هیشکی نمیبرتم:(

خودمم نمیدونم چمه:|

خدایا چرا من آدم نمیشم-_-

:'(


میگم بچه ها فک کنم خول شدم.امروز خیلی شنگولم‍♀️

N:خیلی هم خوبه^_^

Fدر گوشم میگه:عین خودش شدی بچه ذوق مرگه عین خودشو یافته.(دو تایی با هم میخندیم )

به اون یکی Nمیگم:امروز هی میخندم.هی این و اونو بغل میکنملبخندی که صبح مامان بهم بخشید مگه چقدر میتونه بهم انرژی داده باشه؟

بغلم میکنه و میگه:همیشه همینجوری باش ماجده(:


ادامه مطلب


خاله برگشته میگه ماجده حالا چی میخوای بخونی؟

میگم در مرحله اول،احتمالا آی تی یا مهندسی کامپیوتر میخونم.

میگه:خوبه مخصوصا واس تویی که انقدر بهش علاقه داری و.

-خب در مرحله دومم احتمال زیاد میرم علوم پایه میخونم که اونم دیگه اینجا نمیمونم^_^

میگه:خخخ خوبه پارتی پیدا کردی بیا ما رو هم ببر اونور؛)

-بعدشم که روانشانسی.ولی خب احتمالا روانشناسی رو فقط برای خودم میخونم و به عنوان شغل آیندم بهش نگاه نمیکنم.

در آخرم اگه هیچییی قبول نشدم،کلاسای علی رو میرم و ی نویسنده خوب واسه دل خودم میشم(:


پی نوشت1:ناراحتم از دست خودم،به خاطر اینکه نوشتن اولویت اولم نیست.

پی نوشت2:فکر میکردم فهمیدم بالاخره چی قراره توی دانشگاه بخونم ولی انقدر احتمالا گفتم که فهمیدم هنوزم تکلیفم با خودم مشخص نیست:|

پی نوشت3:ما کلا ی نفر تو کل فامیلامون داریم که دوازدهمه که اونم از خوش شانسی من ریاضی میخوند (نسبتش با بنده:پسر عمه دختر خاله من) و من بسی خوشحال بودم که به خالم میگم کتاباشو بعد کنکور بگیره و بده من و کلی خرج کمتر میفته رو دستم. کاشف به عمل اومد اوشون اصن نمیخواد کنکور ریاضی بده.بلکه داره کلاس های بازیگری میره تا کنکور هنر بده

هیچی دیگه کلا نا امید شدم از این زندگی که فقط کلی پول کتاب باس بدم:| لعنتی سه تا دونه کتاب خریدم با تخفیف!!! شد صد و شش هزار و پونصد تومندیگه فک کن میخوام سال دیگه کتاب بخرم چی میشه:| امیدوارم حداقل به دست دوم خوبی بربخورم:/

پی نوشت3:نگاه ناامیدانه ای نسبت به کنکور پیدا کردم:/

پی نوشت 4:بعد از کلی اندیشیدن و دو دو تا چهارتا کردن،به این نتیجه رسیدم که:تنها شهری که اگه تهران قبول نَشَم میرم،سمنان است و بس!

پی نوشت5:خالم ی حرف خوبی زدگفت توی ایران ددانشگاه رفتن مثل ته قیف میمونه ولی بیرون اومدن از دانشگاه مثل سر قیف.و فقط همین دو سال سختی رو تحمل کنی بسته! و بعد برای گذروندن و یاد گرفتنش خداد تومن پول کلاسای بیرونو میدن.ولی توی بقیه کشورا برعکسهاون بیرون اومدن از دانشگاهه که سخته و مثل ته قیفه.(یکی از دلایلی که باعث میشه حالم از ایران بهم بخوره)


خوشحالم مثل بچه ای که بهش ی شکلات دادن.

مثل بچه ای که به کوچیک ترین آرزوش که از نگاه خودش خیلییی بزرگه رسیده.

مثل وقتایی که یکی بهم کتاب هدیه میده

یا که مبینا تندی میاد بغلم و محکم بهم انرژی میده.

یا حتی مثل وقتایی که توپ بسکتبالو میگیرم دستم.

یا وقتایی که بعد چند ساعت بالاخره جواب ی سوالو پیدا میکنم.

فکر کنم حتی بیشتر از اینا خوشحال باشم.خیلییی بیشتر(:


پی نوشت1:تمام طول راه تپش قلب شدیدی داشتم.رسما قلبم داشت میومد تو حلقم. اصن فکر کردن بهش هم باعث میشه ریتم قلبم تند بشهخیلییییی تند.

صف اونقدر طولانی بود که برای یک امضا رسما باید دوساعت می ایستادی.ولی اونقدر با جلویی ها و عقبیا زود اُخت گرفتم و گفتیم و خندیدیم که باعث شد زیاد احساس تنهایی نکنم(: هر چند که اونقدر صدای قلبم بلند بود که نمیتونستم به چیز دیگه ای فکر کنم.

لاک پشت طور صف پیشترفت میکرد و از طبقه دوم رسیدیم به پاگرد و بعد رسیدم پای میزش.نفس عمیق کشیدم و سعی کردم اشکم در نیاد. درنیاد از رسیدن به آرزویی که فکر میکردم هیچوقت اتفاق نمیفته. کتابو با دستای خودم دادم بهش.اسممو گفتم.داشت امضاشو میکرد که بعد از کلییی کلنجار با خودم بهش گفتم.گفتم که امروز یکی از آرزو هام برآورده شد.و ازش تشکر کردم.خوشحال شد و خوشحالیشو به زبون آوردسزشو بلند کرد تا شاید ببینه آرزوی چه کسی رو برآورده کرده.لبخند زد و سرش رو انداخت پایین تا اسمشو پای امضا بنویسه که یهو متوجه شد اسمشو خط خطی نوشته.خطش زد و کلی عذر خواهی کرد اما همون خط خوردگی ی علامت بود تا من یادم بمونه که توی همچین روزی.همچین کتابی ،یکی از آرزوهامو برآورده کرد(:

کتابو گرفتم.لبخند زدم و رفتم(: باورم نمیشه از اون لیست بلند بالایی که نوشته بودم،همین ی دونه کتاب غیر درسی رو گرفتم(:

هنوزم که هنوزه لبخند رو لبامه.(:

و به این فکر میکنم که تا حالا دو تا روز پررنگ توی سال 98 دارم(: و شاید واقعا واقعنی امسال بشه بهترین سال زندگیم(:


پی نوشت2:یادمه وقتی کلاس نویسندگی گذاشته بود،دلم میخواست خودمو به هر دری بزنم که برم.ولی نرفتم.اما الان دلم میخواد دوباره استوری همچین چیزی ببینم و این بار واقعا برم.


پی نوشت3: تنها چیزی که انقدر برام با ارزشش کرده اینه که دپرس مینویسه.و این تنها تم مورد علاقم و رنگ نوشته های خودمهو قطعا آدم وقتی یکیو پیدا میکنه که رنگ نوشتنش شباهت داره به خودش،دلش میخواد ازش یاد بگیره و حتی بهتر و بهتر از اون باشه.


پی نوشت4:عکسش بهتر از خودشه خخخ البته بدبخت خیلییی تو فشار بود.فکر کن پنج ساعت بشینی پشت میز هی امضا کنی:| اما بازم تموم نشه.‍♀️


پی نوشت5:فردا هم جشن امضای علی قاضی نظامه.البته اون فقط فردا نیست خخخ اونم برم؟ خخخخ

امروز جشن امضای امیر علی ق هم بودو یکی از عجایب اینه که خیلییی معروفه گویا.ولی من نمیشناسمش:|


فکر کنم اردیبهشت صدای گلایه هایم را شنید که چنین هدیه ای را به من عطا کرد(:
امروز از آن روز هایی ست که دلم میخواهد جیغ بزنم و بگم منم میتونم خوشحال باشمدرست همون ثانیه هایی که آرزوم بر آورده میشه.
امروز هم تولد عزیز جان،هیوا خانومه(:


همم جشن امضای یکی از نویسندگان محبوبم.
و خوشحالم که میتونم به اولی بلند تبریک بگم
و همچنین اجازه صادره شده جهت تنهایی رفتن به نمایشگاه کتاب به دستم رسید(:
فکر کنم برای اولین بار باشه که قراره به تنهایی تا یک مسیر کمی دور بروم و لا به لای جمعیت کثیر،دنبال مُهری بگردم که بخورد بر روی آرزو هایم. (نه این اولین بار نیست.هوووف این آایمر و فراموشی دردسر بزرگی ست.)
و هم اکنون در تلاشم که کسی را بیابم بلکم همراهیم کند و امید است که پیدا شود(:

حتما میام و براتون از تمامی لبخند هام میگم(:


پی نوشت:تازه تولد کاکتوس هم نزدیکه(: نمیدونم چرا این اسمتو بیشتر دوست دارم خخخ^_^
تولدت پیشاپیش مبارکا عزیز جان(:
الهی بهترینا براتون اتفاق بیفته(:

بابا وقتی دید دوباره موهامو کوتاه کردم.

وقتی فهمید خوب نیستم.

وقتی دید بار ها و بار ها براش پست رو فوروارد کردم و فرستادم.

گفت:ماجده. میگما من فردا وقت دکتر دارم.نمیدونم تا کی طول میکشه.نمیدونم میتونیم بریم یا نه.

بغضمو قورت دادم و گفتم:دیگه مهم نیست بابا.

بعد دوباره اومدم تو اتاق و قیچی گرفتم دستم و بیشتر زدمزدم و گریه کردم.چون حالم بهم میخوره از این اخلاقم.از همه اخلاقای مزخرفم.از خودم.


پی نوشت:کاش میتونستم.کاش میتونستم تیغ بردارم و موهامو از ته بزنم تا دفعه بعد دیگه سمت قیچی نرم.تا بدونم که دیگه مویی وجود نداره که حرصمو روش خالی کنم.عصبانیتمو تخلیه کنماشکامو پاک کنم و بعدش ی لبخند بزنم.برم جلوی آینه بایستم و بگم خوبه ماجده.حداقل بهتر از دفعه قبله



(:

پُک دیگری به سیگار زدم و گفتم:اما من تنهایی ت رو پُر نمی کنم،دل تنگ ترت می کنم.

با لبخند نگاهم کرد و گفت:تو قرار نیست تنهایی منو پر کنی، تنهایی من از جای خالی آدمایی تشکیل میشه که یه روز بودن و الان نیستن. تو هم اگه بری یه جای خالی از خودت میذاری.جای خالی آدما با هم فرق داره.

#راز_رخشید_برملا_شد

#کتاب

#علی_سلطانی


پی نوشت:من از بچگی هیچ هنری توی سرگرم کردن خودم نداشتم:|

و همیشه خدا از حوصله سر رفتگان ببودم:/

شما چیکار میکنید حوصلتون سر نمیره؟

(نه اینکه کاری نداشته باشما.دارماما حوصلشونو ندارم انگاری:|)


کدوم تکنولوژی هست که به خاطر بودنش خیلیییی خیلیییییی خوشحالید.؟


1.منظور از تکنولوژی هر چیزی که جایگزین قدیم تر ها شده صرفا جهت آسایش و.!!!

2.اینکه میگم کدوم؟منظورم اینه که اصن حاضر نیستید برگردید به عقب و بدون اون زندگی کنید.حالا چه اون میخواد مگس کش باشه،چه سرویس بهداشتی و دستمال باشه و چه ماشین.!

ی چیزی که نمیتونید زندگی تونو بدون اون تحمل کنید!:| خخخخ


3.اگه چیزی بود که خواستید ناشناس طور بگید.راحت باشید!

ناشناس فعاله(:


4.فقط اینو بدونید که شما حق یک انتخاب دارید!(:



پی نوشت:یادم رفت ارسال نظر رو باز کنم خخخ^_^ درست شد(:


نوبت من میرسه که برم دکتر.و همین باعث میشه نرم مدرسه!!! یا که دیر تر برم.

چون مجبورم اخلاق مزخرف ناظمم رو تحمل کنم.


پی نوشت:دیشب که ساعت سی دیقه بامداد رفتم تو رخته خواب.الان از ساعت پنج بیدارم.

نشستم و دارم کتاب عشق جانم رو میخونم(:

گاهی وقتا ذهنم میزنه بیرون و برمیگردم ی بار دیگه میخونمش تا بند بند و کلمه به کلمه شو با کتاب زندگی کنم(:


صبحتون بخیر(:


کارتون یا انیمیشن مورد علاقتون چیه؟


همونی که اگه ده بار هم تلویزیون نشون بده از دیدنش سیر نمیشید.

یا که ی موقعی برچسب هاشو جمع میکردید

یا که وقتی اسباب بازی هاشو میدید ذوق میکردید براش

یا



+خاطره هایی که ازش دارید رو بگید(:

البته اگه حوصله شو دارید(:


پ.ن1:رسما بیست ساعته که هیچی نخوردم.

فاطمه هر ثانیه این زندگی برایم دعا میکند و خدا شفا نمیدهد.

خب نمیخواد بده دیگه.مگه زوریه^_^


پ.ن2:میگما شما چند تا کتاب رو میونید هم زمان با هم بخونید؟


پ.ن3:هر چی آهنگ رو کامپیوتره قدیمی شده از نظرم.نه که نخوام آهنگ جدید بریزم هانه!فقط دیگه انگاری کششی به آهنگ گوش دادن هم ندارم.


پ.ن4:آخر هفته میخوایم بریم مسافرت و من رسما دو جلسه از کلاسم میپره:(

سخته که حتی به بهونه کلاس هم نمیتونم راضی شون کنم که نرم.


پ.ن5:امیر علی چقدر خوب گفته:

اتفاقات بد پیش میان

تا بزرگت کنن

اونقدر که هر بار بتونی 

خاطرات تلخ تری رو هضم کنی

ی روزی، ی کم سن و سالی

میشینه رو به روت

و بهت میگه:"تو از حالم،

از عشقی که بهش دچارم،

هیچ نمیفهمی"

و تو با بغض بهش لبخند میزنی.

#کتاب

#من_سر_قولم_هستم

#امیر_علی_ق


  • یکی که خیلی برام عزیزه گفته بود:هیچ وقت نفهمیدم چقدر دوستم داره.خواستم بهت بگمرفیق این تویی که دوست دارم هامو نمیبینی.که ندیدی تمام این مدت دست و پا زدنام به خاطر وجود همچون تو هایی بود. من آدم ضعیفی ام.اونقدر ضعیف که حتی نیومدم توی وبلاگت تا اینو بهت بگم.از ترس حرفت بعد این.اومدم اینجا نشستم و بدون هیچ دلهره ای زل زدم به ساعت های باقی مونده تا حذف شدن چیزی که ی روزی عزیز دردونم بوده.
(ایمیلت رو دارم رفیق.گه گاهی منتظرم باش.)
  • رفتنم شده چندش آور.اونقدر میل به رفتن داشتم و بودن شما ها نذاشت.که هر کی اسم من میاد حالش بهم بخوره از این همه سُستیم. ولی میدونی چیه رفیق؟ وقتی آدم ها رو خیلی دوست داشته باشی همین میشه. دست کشیدن ازشون سخت میشه. ولی ی جایی به خودت میای میبینی خسته شدی و دلت میخواد ی بارم که شده واقعی واقعی بری.واقعی واقعی بد باشی.تا شاید قدر من قبل از اون رو بدونن.

  • فکر نمیکنم دروغی گفته باشم که الان بخوام بابتش معذرت خواهی کنم. و فکر نمیکنم جز اون تعداد افرادی که بهشون پیام یکسان فرستادم که گویا رفته بود توی هرمه. نیاز باشه از کسی دوباره و دوباره خدافظی کنم.ولی فکر میکنم خیلی دلم برای بعضیاتون تنگ شه.(ایمیلیا هر چی که باعث بشه دلتنگیم رفع بشه با حرف زدن باهاتون.از طریق

    تماس با من برام بفرستید.و گهگاهی منتظرم باشید.)


  • اینا رو گفتم تا بگم ممنون اگه دوستم داشتید.ممنون اگه به عنوانی دوست یا خواهر  گذاشتید کنارتون باشم.ممنون بابت همه مهربونی هایی که در حقم کردید. ممنون.و هزاران بار ممنونتونم(:

  • بیان تنها جایی بود که ی موقع هایی میتونستم خود غمگینم باشم.همون قدر نفرت بر انگیز و حال بهم زن.ممنون که تحملم کردید(:

  • 280 روز زمان خوبی بود برای اینکه کنارتون باشم(: (این وبلاگمم به یک سالگیش نرسید.) به یاد اولین قالب اتاق تنهایی من.قبل حذف شدنش میخوام با این قالب راهیش کنم(:

  • میشه توی این ماه عزیزبرای منم خیلی دعا کنید؟.

میدونم که میدونید همیشه حوالی تون پرسه میزنم.

و همین دور و ورا با ی اسم دیگه دارم مینویسم. نه ی جا.بلکه دو جا.(:

اما دیگه نمی بینیدم.نه برای اینکه شما آرووم شیدفقط برای اینکه خودم خیالم راحت بشه.که دوباره اتفاقی نیفته.

این وبلاگ پر شده از خاطره های بد که هر وقت بهش نگاه میکنم حالم از خودم بهم میخوره.

تا حالا شده حالتون از جایی بهم بخوره؟

اینجا آخرین جایی از زندگیم بود که حالم ازش بهم خورد.دیگه چیزی برام نمونده.

گاهی وقتا فکر میکنم خیلی وقته تموم شدم.و خودمم که خبر ندارم.

دنیای واقعیم چهارسال پیش به پایان رسید و دنیای مجازیم بعد یک سال تلاش برای نابود نشدنش،به گند کشیده شد.

شما ها آدم های بدی نبودید.نه همتون.نه همه جا ها.

فقط من زیادی تنها بودم.و اونقدر توی این یک سال اخیر دست و پا زدم برای نابود نشدن دنیای مجازیم .تا رفیق داشته باشمکه گند زدم به همه چیز.اینجا شده مردابی که انقدر دست و پا زدم فقط همین ی ورق باقی مونده برای خدافظی.اومدم بگم:پریسا میدونم برای بار هزارم ممکنه حالت ازم بهم بخوره.ولی ببخش که انقدر ضعیفمو بدون که همیشه به یادتم. اومدم بگم که اگه میتونید،اگه قادر هستید،لطفا بدی هامو فراموش کنید. و اینهمه ضعیف بودنم رو ببخشید.

اومدم بگم که بهتون قول میدم آینده خوبی رو برای خودم بسازم

شما هم آینده خوبی رو بسازید.

فقط اگه ی روزی .ی جایی به ماجده نامی توی زندگیتون برخوردید.به یاد من،ی لبخند بزنید.

به یاد منی که ی روزی همش بهتون میگفتم بخند جانا.



مراقب خودتون باشید رفقا.

امیدوارم ی روزی توی زندگیم دوباره بهتون بر بخورم.روزی که خودم رو از ته این گودال بیرون کشیده باشم.و حالم به قشنگی یک لبخند باشه.


پی نوشت:میدونم که میدونید دوستون دارم.پس ناراحت نباشید ازم.


دانلود تمام آهنگهای 

مصطفی راغب با کیفیت بالا

Download Full Album Mostafa Ragheb

فول آلبوم کامل مصطفی راغب خواننده احساسی و خوش صدای کشور

دانلود تمام آهنگهای مصطفی راغب

 

قسمتی از متن آهنگ نرو:

داری میری و بارون جز دلم همه چی آروم
~♬ ~ چی شده آخه این همه با من داری بد میشی ~♬ ~
میری چشمام خیره به جادست واسه تو این فاصله سادست~♬ ~
~♬ ~ چی شده حالا از منه عاشق داری رد میشی ~♬ ~

نرو که بی تو دلخورم نرو من بی تو میبرم~♬ ~
~♬ ~من از غم زندگی پرم عزیز دلم ~♬ ~
به دروی عادتم نده نرو نه حال من بده~♬ ~
~♬ ~ تو بری غصه میخورم عزیز دلم~♬ ~

وی که مداحی و مرثیه سرایی هم میکند تاکنون موفق به کسب مقام اول خوانندگی در جشنواره موسیقی جوان، رتبه اول جشنواره موسیقی جوان کشور، رتبه برگزیده جشنواره بین‌المللی رضوی در بخش مناجات در ۴ سال متوالی و رتبه اول آهنگسازی جشنواره منطقه‌ای تئاتر شده است.

تمامی حقوق مرتبط و فعالیت های هنری او متعلق به موسسه ی فرهنگی هنری آوازی نو می باشد.

لیست موزیک های مصطفی راغب :

دلبری

میترسم از حس جنون

بی هوا

پروانه

نرو

دوست دارم

همینه عشق

صدای باران

دانلود فول آلبوم مصطفی راغب


دانلود آهنگ جدید 

امیر تتلو 

قسم

اینبار شنونده آهنگ جدید امیر تتلو به نام قسم باشید

Dl New Hit Music 

Amir Tataloo Ghasam 4 Jadid Music Ex

 امیر تتلو قسم

قسم امیر تتلو

منتظر این آهنگ شنیدنی از امیر باشید

اینستا امیر : صبر کنید تازیانه فقط یه شروع بود

همه چیز نبود! قسم با تنظیم معراج !! بزودی

دانلود آهنگ جدید امیر تتلو قسم

در این نوشته از سایت جدید موزیک برای شما جدید ترین آهنگ امیر تتلو به نام قسم را برای دانلود شما آماده کرده ایم . شما میتوانید آهنگ قسم از امیر تتلو را با کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ بهمراه پخش آنلاین آهنگ قسم دانلود کنید. پیشنهاد میکنیم این آهنگ زیبا را از دست ندهید.
همچنین برای راحتی شما عزیزان متن آهنگ امیر تsتلو به نام قسم را در ادامه مطلب قرار داده ایم.برای مشاهده متن ، پخش آنلاین و دانلود آهنگ به ادامه مطلب

 

متن آهنگ :

من واسم عشقت مرد

بدبختی شروع شد تا جشام به چشمت خورد

من شدم ی چت خل ولی چت تو نه ولی چت گل

من واسم قسم مرد

آقام مرد ننم مرد

من واسم زنم مرد

حتی زنجیر گردنم مرد

همه روح و تنم مرد

من فقط صفرو صدم حد وسطم مرد

جدید موزیکـــــــــــــــــ


دانلود آهنگ جدید عشق خودتی با موی مشکی گرشا رضایی

Download New Music

Garsha Rezaei Eshgh Khodeti ba Moye Meshki

عشق یعنی روزای طلایی یه شب خوبه دوتایی

من کنارت بی قرارم بیقرارم

دانلود آهنگ جدید گرشا رضایی عشق خودتی با موی مشکی

 

~♫~ عشق یعنی روزای طلایی یه شب خوبه دوتایی~♫~

من کنارت بی قرارم بیقرارم ~♫~

عشق خودتی با موی مشکی نگم از تو خود عشقی ~♫~

من کنارت بی قرارم بیقرارم ~♫~

ای وای از تو دلشو ندارم بری من مگه میزارم بری امشب ~♫~

ای وای از تو منو تو کجا میبری کاشکی تو نزاری بری ~♫~

امشب دستای تو مثل رقص یک پرندس~♫~
میخندی تو برام خنده های تو برام کشندس
هیچکی جز خودمون نمیدونه که چمونه~♫~
عشقم کار دل منو سمت دلت میکشونه~♫~

ای وای از تو دلشو ندارم بری~♫~
من نمیذارم بری امشب~♫~
ای وای از تو دلمو کجا میبری~♫~
کاشکی تو بمونی نری امشب~♫~

دانلود موزیک گرشا رضایی عشق یعنی


دانلود آهنگ محبوب نبودم از 

مجتبی ملک زاده

Download New Music Mojtaba Malekzadeh Mahbob Nabodam

زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره

اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام

دانلود آهنگ جدید محبوب نبودم از مجتبی ملک زاده

 

 

زیر بارون نشستم این آسمون یه چتره

اشکام قطره به قطره ای وای میاد رو گونه هام

سر تو نیست رو شونه هام

غم اومد آسمونمو ابری ترش کرد

زیر بارون نشستم قلبی چه تیکه پاره

دل تو خودش میباره

وای خدا خدا نخواست فقط یکی بگه کجاست

چرا دلی رو که نخواست تنهاترش کرد

هستیمو نیستیمو پای تو دادم گفتی حتی نیستی بیادم

توی قلبت حتی یه حس کوچیک نبودم

آتیش کشیدی به این وجودم اوج سختی به یادت بودم

باشه عشقم بذار بمیرم محبوب نبودم

محبوب نبودم

آهنگ زیر بارون نشستم از مجتبی ملک زاده

زیر بارون نشستم پاییز تو راه خونست

یه عاشق دیوونست ای وای هوا هوای درد

وقتی میریزه اشک مرد

پاییز و زرد و آه سرد ابری ترم کرد

اگه دنیام نباشه میخوام دنیاش نباشه


دانلود آهنگ جدید 

امیر تتلو تازیانه

اینبار شنونده موزیک جدید امیر تتلو از رسانه 

جدید موزیک باشید

DL New Hit Music 

Amir Tataloo Taziane

امیر تتلو تازیانه

تازیانه امیر تتلو

بزودی منتظر این آهنگ جدید از رسانه جدید موزیک باشید

Jm Leavel Music : Coming

 

دانلود آهنگ جدید امیر تتلو تازیانه

در این نوشته از سایت جدید موزیک برای شما جدید ترین آهنگ امیر تتلو به نام تازیانه را برای دانلود شما آماده کرده ایم . شما میتوانید آهنگ تازیانه از امیر تتلو را با کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ بهمراه پخش آنلاین آهنگ تازیانه دانلود کنید. پیشنهاد میکنیم این آهنگ زیبا را از دست ندهید.
همچنین برای راحتی شما عزیزان متن آهنگ امیر تتلو به نام تازیانه را در ادامه مطلب قرار داده ایم.برای مشاهده متن ، پخش آنلاین و دانلود آهنگ به ادامه مطلب


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها